شایلینشایلین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

shaylin1

چند تا عکس

سلام خوشگل مامانی. امروز میخوام چند تا عکس ازت بذارم که قبلا میخواستم بذارم نمیتونستم. اینجا دخملم اومده اداره پیش مامانش و داره در مورد خودکارا و ماژیکای رو میز من ازم میپرسه: این مال کیه؟ مال رییسه؟میشه بدی به من؟...فدات بشم من نازنینم این عکس هم مال بار دومی که تو بیمارستان بستری شدی گلم.آنژیوکت تو دستته و داری بلبل زبونی میکنی واسه مامان جونت. الهی بمیرم ایشالا دیگه هیچوقت نری بیمارستان نفسم.نا گفته نماند که اون تاپ تو تنت یه طرفه نیست بلکه یه طرفشو از تو دستت درآوردی و هر کاری هم میکردم نمیپوشیدی و میگفتی این خووووووبه. این عکس خوشگل هم تو محوطه دانشگاه ازت گرفتم. التماست کردم تا یه جا وایسی و یه عکس ازت بگیرم و اونم اینجوری ...
6 مرداد 1392

این روزای شایلین با مامانی

سلام گل ناز من میدونی که چقدر عاشقتم دنیای من. این روزا ماشالا حسابی بلبل زبون شدی و دیگه نمیتونیم از عهدت بربیایم. هر چی میخوای فقط دستور میدی و دستتو بلند میکنی و میگی ای بابا مگه من نگفتم سی دی بذار آخه منو میگی؟وای میستم هاج و واج نگات میکنم بعد سرمو میندازم پایین میرم دنبال کارم. وقتی میبینی گوش نکردم دوباره با صدای بلند ولی این دفعه با التماس میگی مامانی بیا سی دی بذار دیجه.آروم میرم برات سی دیتو میذارم و دیگه چیزی نمیگم. آخه اگه بفهمی در مقابل کارات عکس العمل نشون میدیم گریه میکنی.چند وقتیه شین شین دختر عمه ات خونه ما میمونه اوایل خیلی اذیتش میکردی چون اون خیلی ساکته. برای اینکه بتونی باهاش وارد حرف و بزای بشی هی موهاشو میکشیدی...
1 مرداد 1392

شایلین تو محل کار بابایی

سلام دخملی ملوسم وای که چقدر عاشقتم الان که اینجا نشستم دلم برات ضعف کرده میمیرم برات نازگلکم دیروز من و شما موندیم خونه و بابایی هم مدارک رو برد که اقامت شما و خودشو تمدید کنه.آخه از امسال اقامت دانشجویی بابا تموم شد دیگه باید اقامت از طریق همسر بگیره که اونم شرایط خاصی داره. بابایی که رفته بود اداره اتباع گفته بودن همسرت باید حضور داشته باشه به همین دلیل تا بابا تماس گرفت سریع یه ماشین گرفتیم بدو بدو با هم رفتیم پیشش بالاخره کارا رو انجام دادیم تموم شد و موقعی که میخواستیم برگردیم خونه شما خوشگل من گیر دادی که باید با بابا بریم شرکت. به این دلیل رفتیم شرکت و اونجا هم چند تا مهمون چینی داشتن که یکیش خیلی خونگرم بود و با شما هی حرف می...
25 تير 1392

شایلین و سفر به مشهد مقدس

سلام عشقم منو ببخش خیلی وقته حال و حوصله نوشتن ندارم. اینقدر دیر اقدام به نوشتن میکنم که همه چیو فراموش می کنم. راستش از وقتی بردمت مهد همیشه مریض میشی چند روز خونه میمونی خوب میشی دوباره که میری مهد باز مریض میشی. خیلی کلافه و ناراحتم. حالا بهت بگم از اولین سفر به مشهد و زیارت امام رضا (ع). چندی پیش یکی از همکاران دفتر دانشجویان خارجی تماس گرفت و گفت امسال جشن فارغ التحصیلی دانشجویان خارجی در دانشگاه فردوسی مشهد برگزار خواهد شد همسر شما هم جزو این عده هست و میتونه با خانواده بیاد مشهد.ولی چون بلیط قطار نگرفتن همه باید با اتوبوس برن نمی تونستم تصور کنم این مسافت طولانی رو دانشجوهایی که با خانواده هاشونم میخوان بیان بخوان با اتوبوس ببرنشون. ...
25 تير 1392

یه عکس

عشقم سلام خیلی وقته نمی تونستم یه عکس ازت بذارم تو وبلاگمون. الان یه عکس علی الحساب میذارم تا بعدا بیام و کلی عکس ازت بذارم. دوستت دارم گل خوشگلم این دخمل خوشگل من تو روز تولد خاله لاله است که با اینکه خیلی مریض بود ولی لبخند قشنگش رو لبشه. الهی فدات شم. این عکسو خاله نوشین ازت گرفته من هر وقت بخوام عکس بگیرم ازت فرار میکنی و یا کاری می کنی که عکس خراب بشه. دوستت دارم نازگل ماهم. هزار تا بوس الان وقت ندارم به زودی میام و از سفر مشهد هم مینویسم و عکسای دیگه هم ازت میذارم. بوووووووووووووووووووووووووووووووسسسسسسسس ...
18 تير 1392

شایلین و شیرین زبونیاش

سلام عشق من بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدی تا امروز خونه بودی. دیروز من خودم مرخصی گرفتم و موندم خونه. صبح برات با شیر و برنج و گندم پرک سوپ درست کرده بودم که هر کاری کردم و از هر راهی وارد شدم نخوردی. هر چیز دیگری رو هم که پیشنهاد کردم دیدم نمیخوری. خیلی اعصابم بهم ریخته بود درمونده بودم که چیکار کنم. بهو یادم افتاد که اگه بری مهد شاید اونجا چیزی بخوری.بخاطر همین آمادت کردم و ساعت 11 بردمت مهد. اونجا با مدیر مهد هم کلی صحبت کردم و در مورد اینکه شما از وقتی اومدی مهد مریض شدی و همه چی بهم ریخته بهش گفتم. وقتی مربیت اومد که ببردت بالا از دیدنش کلی ذوق کردی و رفتی بغلش و باهاش رفتی بالا. منم با هزار تا دعا خوندن برگشتم خونه.ساعت یک و نیم...
5 تير 1392

دوباره مریضی دوباره بیمارستان

سلام قشنگ من نازنین من عمر من دختر عزیز من هفته گذشته از اول هفته رفتی مهد همه چی عالی بود روزها به خوبی داشت سپری میشد. چهارشنبه که از مهد آوردمت خونه دیدم کمی سرفه میکنی. باز تنم لرزید دوست نداشتم دوباره مریضی و سرما خوردگی رو تجربه کنی عشقم.اون شب قرار بود من و شما بریم خونه مامان جون چون خیلی وقت بود ندیده بودیمشون اونا مسافرت بودن. شب بابایی یه ماشین گرفت رفتیم پیششون. وقتی رسیدیم از ذوق دیدن مامان جون و آقا جون سر از پا نمیشناختی و دائم داشتی بلبل زبونی میکردی. فردا که از خواب پا شدیم تصمیم داشتم ببرمت پیش دکتر محدث زاده دکتری که بردیا کوچولو رو همیشه میبرنش پیشش. صبح زنگ زدم وقت گرفتم ساعت 2 ظهر رفتیم پیشش. اونم گفت گوشت التهاب داره...
29 خرداد 1392

یه بازی وبلاگی

سلام دخترک قشنگم این یه بازی وبلاگیه که ما از طریق دوست گلموت مامان عزیز آمیتیس قشنگ و عسل دعوت شدیم. حالا میریم سراغ سوالا بزرگترین ترس زندگیت؟ ترس از دست دادن عزیزترین کسانم اگر ٢٤ساعت نامرئی میشدی چکار میکردی؟ خیلی سخته نامرئی بودن.دوس ندارم دخترم یه روز از من دور باشه و منو نبینه   اگر غول چراغ جادو توانایی براورده کردن یک ارزو بین ٥ الی١٢ حرف رو داشته باشه.ان ارزو چیست؟ سلامتی عزیزانم از میان اسب.سگ.پلنگ.گربه.عقاب کدام را دوست داری؟ همه شونو. آخه من به شدت عاشق حیوونام بخصوص اسب کارتون مورد علاقه کودکیت؟ موش کوهستان. واقعا عاشق این کارتون بودم ...
19 خرداد 1392

ّروز پدر

ای پدر بوی شقایق می دهی          عاشقی را یاد عاشق می دهی با تو سبزم،گل بهارم،ای پدر        هر چه دارم از تو دارم ای پدر بابای عزیزم مهربونترین و صبورترین یار همیشگیم همیشه دوستت دارم.روزت مبارک بابا جون شایلین نازنینم اگه بخوام از آقا جون واست بنویسم خیلی طولانیه فقط میخوام بهت بگم آقا جون عاشقته. پشت اون چهره جدیش دنیایی از عاطفه و مهربونی نهفته.بیشتر از همه عشقشو به تو نشون میده و دائم دلواپسته. دوستت داره و وقتی میری تو بغلش میشینی از لمس دستای قشنگت لذت میبره اینجور مواقع عشقو تو چشاش میبینم. از خدا میخوام آقا جون و بابایی رو برامون حفظشون کنه و سای...
1 خرداد 1392

دومین روز مهد کودک

سلام نازنین قشنگم عشقم عمرم ملوسکم دیروز صبح با بابایی بردیمت مهد. خاله لاله هم قرار بود بیاد. بابایی ما رو تا سر کوچه رسوند و رفت. وقتی داخل شدیم خاله نسرین(مربیتون) اومد دنبالت تا ببرتت بالا. خیلی جالب بود دستاتو دور گردنش حلقه کردی و یه بوس هم واسه من فرستادی و رفتی بالا. خوشحال بودم از این بابت. امیدوارم همیشه همینطوری باشی و دیگه مشکلی پیش نیاد. نیم ساعت نشستم بعد فاطمه جون گفت میتونم بیام اداره. گفتم بذار از پشت دوربین ببینمش بعد برم. دیدم خاله نسرین لقمه داده دستت و داری راه میری و میخوری و هی باسنتو تکون میدی یعنی میرقصی عاشقتم نانازم همیشه اینطوری باش. دیگه خیالم راحت شد خواستم برگردم خاله لاله اومد گفتم بره کاراشو انجام بده هر وق...
1 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به shaylin1 می باشد