شایلینشایلین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

shaylin1

این روزای شایلین با مامانی

1392/5/1 14:05
نویسنده : مامانی
380 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل ناز من میدونی که چقدر عاشقتم دنیای من.

این روزا ماشالا حسابی بلبل زبون شدی و دیگه نمیتونیم از عهدت بربیایم. هر چی میخوای فقط دستور میدی و دستتو بلند میکنی و میگی ای بابا مگه من نگفتم سی دی بذار آخهتعجبمنو میگی؟وای میستم هاج و واج نگات میکنم بعد سرمو میندازم پایین میرم دنبال کارم. وقتی میبینی گوش نکردم دوباره با صدای بلند ولی این دفعه با التماس میگی مامانی بیا سی دی بذار دیجه.آروم میرم برات سی دیتو میذارم و دیگه چیزی نمیگم. آخه اگه بفهمی در مقابل کارات عکس العمل نشون میدیم گریه میکنی.چند وقتیه شین شین دختر عمه ات خونه ما میمونه اوایل خیلی اذیتش میکردی چون اون خیلی ساکته. برای اینکه بتونی باهاش وارد حرف و بزای بشی هی موهاشو میکشیدی و عینکشو از صورتش برمیداشتی. ولی کم کم دیگه باهاش جور شدی و اونم فهمیده که باید باهات ارتباط برقرار کنه حالا دیگه هی میری تو بغلش میشینی و میگی شین شین منو خیلی دوس داری؟ اونم میگه بله بعد تو دوباره میپرسی چند تا بیچاره نمیدونه چی بگه یواشکی اشاره میکنم عدد بگه اونم میگه صد تا. میگی نه اندازه آسمون.یه روز اومدی به من میگی: مامان شین شین بلد نیست بغل کنه.خنثیمن اینجوری میشماوهوای این همون حرف خودمه عجب غلطی کردماسترسآخه یه بار تو کوچه خواستم درو باز کنم شما بغلم بودی ماشالا هیچوقت از بغلمون نمیای پایین دادمت بغل شین شین که نتونست بغل کنه بعد یه روز با خنده به بابا گفتم وای این دختر اصلا بلد نیست بچه هم بغل کنه چه جوری میخواد ازدواج کنه بچه دار شه.حالا داشتی همونو تکرار میکردی.

این روزا من و شما بیشتر کنار همیم و دل میدیم قلوه میگیریم تعطیلات تابستونیمون شروع شده و من فقط دو روز میام سرکار بقیش تو خونه ور دل همیم. خیلی خوبه داریم کیف میکنیم هر دومون. ولی بیچاره بابایی دلم میسوزه براش وقتی میاد خونه تا افطار میکنه سریع میگی خوب بابا خورشید رفت ببریم پارک. طفلکی فقط کافیه بگه خستم یا باشه بعدا. چه قشقرقی به پا میشه.هر شب بعد افطار با بابایی میری پارک قزل قلعه و شامت رو هم که معمولا یه قاشق دو قاشق بیشتر نمیخوری اونجا نوش جان میکنی و معمولا شب ساعت 11 یا 12 میای خونه.

هفته پیش یه شب رفتیم خونه دایی من دایی موسی موندیم خیلی زن دایی موسی رو دوس داری. فردا شب که اومدیم خونه دیر وقت بود وقتی رسیدیم خونه یه هو شروع کردی به گریه و زاری که تشکم کو؟آخه خونه دایی موسی یه تشک قرمز داشتن که خدا بیامرز مادر بزرگم براشون درست کرده بوده قبلا. عاشق اون تشک بودی و نمیذاشتی بذارن سرجاش همشم میگفتی این مال منه میبرمش خونمون. حالا رسیده بودیم خونمون تشکتو میخواستی. دیدی نه از تشک خبری نیست گیر دادی به بابا که باید بریم پارک طفلک بابا بردت پارک و ساعت 1 بامداد برگشتین.

رقیب سرسخت بردیا و سنا و سینا هستی. هر کی میاد خونمون میپرسی سنا رو دوس داری؟ بردیا رو دوس داری؟...طرف اگه بگه آره کارش تمومه. اینقد داد و بیداد میکنی که از حرفش پشیمون میشه و پس میگیره حرفشو. الهی فدات بشم. بعضی وقتا میری سراغ عروسکات و میای با ایما و اشاره میگی مامان آروم باشید بچم خوابه یا بچم داره میخوابه. هر وقت تلفن زنگ میزنه سریع گوشیو ور میداری و با صدای بلند و کشیده میگی: سلاااااااااااااااام بعد طرف که سلام میکنه میگی : خابی(یعنی خوبی)اگه آشنا نباشه میگی تو که هستی؟هرکاری میکنم بگو شما میگی توکلافهمنم دیگه ادامه نمیدم و واگذار میکنم به گذر زمان.وقتی با مامان جون یا آقا جون حرف میزنی دونه دونه خاله ها و داییها رو میپرسی میگی مثلا فلانی کجاست؟...

بیشتر اوقات یا نقاشی میکشی تو خونه یا سی دی میبینی. نقاشیات هم مفهوم خاصی ندارن و هنوز به غیر از دایره و خط مستقیم چیزی نمیکشی. میترسم از این بابت به خودم بریناراحتآخه خاله هات خیلی هنرمندن طرف بابایی هم هر کی دیدم خیلی خوب نقاشی میکشه من که اصلا بلد نیستم نقاشی کردن میترسم تو هم مثل من بشی.

دیروز وقتی رفتم مهد ببرمت خونه مربیت گفت شایلین لباس باله تن یکی از بچه های کلاسهای دیگه دیده گیر داده میخواد. حالا باید بریم برای شما لباس باله بخریم.

دخترم میخواستم چند تا عکس اطت بذارم دیره نمیشه یه روز دیگه فعلا باید برم مهد دنبال شما گل خوشگلم. فعلا بای بای عشقم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به shaylin1 می باشد