شایلینشایلین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

shaylin1

شایلینم در آخرین روزهای پاییز 93

1393/9/18 13:58
نویسنده : مامانی
908 بازدید
اشتراک گذاری

عشقم عمرم نفسم دختر شیرینم سلام

پاییز 93 هم داره آخرین روزاشو سپری میکنه و سرما هم کم کم به تهران هجوم آورده. دخترک نازنینم این روزا کلی بیقراری می کنی و من و بابا و همچنین خودتو اذیت میکنی. چند شبی هست که موقع خوابیدن گریه میکنی و نمیخوای بخوابی. چون نمیخوای مهد بری. وقتی شما اینجوری میشی من کلی عذاب میکشم. هر شب میگی مامان شما هم بیا مهد، مامان زود بیا دنبالم، مامان بیا بالا پیشم....وهزار ناراحتی دیگه. هر روز صبح که میریم مهد خودم میبرمت بالا و کمی میمونم پیشت و بالاخره برمیگردم و میام اداره. چند هفته ای هست که دیگه رانندگیم اوکی شده و خودم میبرم میارمت. ولی انگار این قضیه خیلی هم به نفعمون نیست چون شما بیشتر بهونه منو میگیری. پریشب یکی از عروسکاتو بغل کرده بودی راه میرفتی اشک میریختی هی عروسکتو تو بغلت میفشردی و بوسش میکردی و گریه میکردی. من از دیدن این صحنه خیلی ناراحت شدم . هر چه سعی کردم بدونم در اون لحظه به چی فکر میکنی و اینجوری میکنی نتونستم.دیگه آخر سر گفتی مامان لطفا زود بیا دنبالم من خیلی دلم برات تنگ میشه.گریهخدایا چیکار کنم هر کاری میکنم زودتر از 4 نمیرسم بهت. آخه صبحا اینقد دیر میام اداره که دیگه برای عصر نمیتونم مرخصی بگیرم. وقتی هم میخوام صب زود بیام شما بیدار نمیشی و همش گریه میکنی. واقعا چند روزیه دوباره دارم زجر میکشم. میگم ببرم بذارمت چند روزی بمونی پیش مامان جون میبینم دوباره دو هوایی میشی اصلا نمیری.خلاصه که هر روز یه برنامه جدید داریم ما.

چند وقتیه تنبل شدم و نمیتونم آپ کنم و همه مطالب هم یادم میره. با تمام وجودی که پاییزو دوس دارم ولی روزای کوتاهش حالمو میگیره. عملا هیچ جا نمیتونم ببرمت.شاید یکی از دلایل ناراحتیت هم همینه که اغلب از مهد مستقیم میریم خونه. چون شما عادت داری زود زود ببرمت بیرون. ایشالا بتونم به همین زودی یه برنامه جدید برات بذارم.آخه هوا هم سرده تا یه هوا بهت میخوره سرما میخوری میترسم.

دو تا عکس

این لوبیاهاییه که شما دخمل نازم با دستای قشنگت کاشتی.یه روز اومدی خونه گفتی مربیمون گفته اول لوبیا رو خیس کنید لای دستمال بعد تو گلدون بکارید. فرداش از مربیت پرسیدم جریان چیه. گفت آفرین شایلین یه هفته است من به بچه ها گفتم میخواستم ببینم کی میره انتقال میده. فقط شایلین اومده تو خونه گفته. خلاصه ما هم اومدیم خونه دست به کار شدیم و بعد یه هفته لوبیاهایی که جوونه زده بودنو منتقل کردیم تو خاک. البته دو تا ظرف کاشتیم یکیشو بردیم مهد یکیشم اینه. اینم حاصل دسترنج کشاورز کوچولوی مامحبت

الهی مامانی فدات بشه. هفته پیش چهارشنبه با من اومدی دانشگاه. اینجا صبح خیلی زوده و شما هنوز خواب از سرت کاملا نپریده بود که با دیدن این آبنما خوابت پرید و سریع گفتی مامانی عکس بگیر ازم. از عجایب روزگار بود.اون روز آتیش سوزوندی تو اداره. بوسعاشقتممممم

پسندها (1)

نظرات (12)

مامان حديث
18 آذر 93 16:45
لبخند بزن و دنیا با تو لبخند خواهد زد سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام دار دار خبردار حديث شده دندون دار.....
مامانی
پاسخ
مامان حديث
20 آذر 93 10:29
من عاشق قيافه ي بانمكتم شايلين جونم برا همين هر وقت فرصت كردم به چن وبلاگ سربزنم يكيش وبلاگ شماس گلم
مامانی
پاسخ
مرسی خاله جونی ما هم اون دخمل ملوس شما رو خیلی دوس میداریم
مامان حديث
20 آذر 93 10:31
سلاااااااااااااااااااااااااااااااام به شايلين جونم و مامان گلش شايلين خوشگلم شاما ديگه خانوم شدي برا خودتا ....! بهانه گيري ها اصلا بهت نمياد!
مامانی
پاسخ
کاش تو مرحله بهانه گیری هم بزرگ شدنمو اینقد قبول داشتم. آخه مامانم وقتی میگه این... برای بزرگتراس من سریع میگم خوب من خیلی بزرگ شدم دیگه
مامان حديث
20 آذر 93 10:35
ما شاا... به شايلين گلم كه اينقد حرف گوش كنه! آفرين بهت چه لوبياهاي سبز و خوشگلي كاشتي...! [قلب[قلب [لبخند
مامانی
پاسخ
مامان حديث
20 آذر 93 10:45
سلام دوست گلم ممنون كه مهمون وبلاگمون شدين چه خوب كه تركي رو بلدين تو مطالب قديميتون خونه بودم رفتين خونه ي كودكي هاتون تو اهر سلامت باشين
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم آره من ترکم دیگه. مرسی گلم
مامان دلنیا
20 آذر 93 13:11
سلام، به طور اتفاقی با وبلاگتون آشنا شدم، برام خوش یمن یود... مطلبتون رو خوندم، کلی ناراحت شدم، چون این قضیه سر کار رفتن و تنها گذاشتن بچه در مهد برام یک مشغله بزرگ ذهنیه، هر چی رو از این ماجرا تصور می کردم شما گفته بودید... شایلین عزیز و پر احساس رو ببوسین
مامانی
پاسخ
سلام خیلی ممنون که بهمون سر زدین خوشحالم براتون خوش یمن بودیم عزیزم. خدا دلنیای نازتونو حفظ کنه. حتما بهتون سر میزنم
انیس
23 آذر 93 12:22
سلام عزیزم خوبی خسته نباشی طفلی دل کوچولوی بچه ها که تنگ مامانشون میشه تارا هم هر روز بهم میگه تو بیا دنبالمون می فهمم چی میگی میگم مهتاب جون راهی نیست صبحا با باباش بره تو بعد از ظرهر کمی زودتر بری دنبالش که با تاخیر هم نرسی... خدا به داد دل مامانی شاغل برسه روز و روزگارتون خوش الهی بلا همیشه ازتون دور باشه
مامانی
پاسخ
حبیب رستمی
23 آذر 93 15:13
کاش میشد سرنوشت رو از نو نوشت...خداوند حفظش کنه...
مامانی
پاسخ
مامان پریناز
24 آذر 93 20:33
الهی خاله فدای دل نازکت بشه عسلم. ای کاش خونمون نزدیک خونتون بود حد اقل یه موفع هایی می اوردیش خونه ما خواهر گلم. خیلی ناراحت میشم وقتی میبینم شالین دوست نداره بره مهد و میخواهد پیش تو باشه..
مامانی
پاسخ
چه کنم خواهر جون دیگه بچه است و با هزار جور مسئله. منم عذاب میکشم اینجور وقتا. خدا آرامش و صبر رو ازمون نگیره
سولماز
26 آذر 93 23:48
سلام به این دختر خوش تیپ عزیزم بخند که لبخند ت زیباست شاد وخوش باشید
مامانی
پاسخ
سلام مرسی سولماز عزیزم. خدا فرشته هاتو نگه داره.
مامان دلنیا
27 آذر 93 23:26
50 ماهگی شایلین عزیز مبارک عطر گل یاس گوارای لحظه تون
مامانی
پاسخ
مرسی خاله عزیز. ممنون ازینکه به یادمون بودین.دلنیای خوشگلو ببوسید
مامان حديث
6 دی 93 20:01
يه عالمه بووووووووووووس برا شايلين خوشگلم
مامانی
پاسخ
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به shaylin1 می باشد