شایلین تو محل کار بابایی
سلام دخملی ملوسم وای که چقدر عاشقتم الان که اینجا نشستم دلم برات ضعف کرده میمیرم برات نازگلکم
دیروز من و شما موندیم خونه و بابایی هم مدارک رو برد که اقامت شما و خودشو تمدید کنه.آخه از امسال اقامت دانشجویی بابا تموم شد دیگه باید اقامت از طریق همسر بگیره که اونم شرایط خاصی داره. بابایی که رفته بود اداره اتباع گفته بودن همسرت باید حضور داشته باشه به همین دلیل تا بابا تماس گرفت سریع یه ماشین گرفتیم بدو بدو با هم رفتیم پیشش بالاخره کارا رو انجام دادیم تموم شد و موقعی که میخواستیم برگردیم خونه شما خوشگل من گیر دادی که باید با بابا بریم شرکت. به این دلیل رفتیم شرکت و اونجا هم چند تا مهمون چینی داشتن که یکیش خیلی خونگرم بود و با شما هی حرف میزد و بازی میکرد. وقتی رفتیم حیاط تا لاکی(لاک پشت) و دن دن(سگ) اونا رو ببینیم اولش خیلی ترسیدی ولی کم کم خوشت اومد و رفتی نزدیکشون. اما دن دن از پشت درخت بیرون نمیومد.
عسلم در کنار لاکی خوش اخلاق
و اینم یه عکس از دخمل نازم که چند روز پیش وقتی تو آشپزخونه بودم دیدم رفتی از تو کمد ساک لباسهای نوزادیتو که بعضیاشو نگهداشتم درآوردی هلک وهلک دنبالت داری میکشونی دیگه من چیزی نگفتم شما هم نشستی و همه لباسا رو ریختی بیرون و شروع کردی به پرو کردن و تو این عکس داری دستکشهای نوزادیتو به پات میکنی. عشق مننننننننننننننننننننننننننننننننننن
مامانی خیلی دیر شد فعلا بای بای نانازم