شایلینشایلین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

shaylin1

بعد از رفتن بابایی

سلام فرشته نازنینم بعد از رفتن بابایی به چین من و شما دو شب تو خونه تنها موندیم. از اول عمرم تا حالا به غیر از یک شب تنها نمونده بودم. اون یه شب هم سال اول زندگی من و بابا بود که بابایی رفته بود اصفهان منم با دو تا از دوستانمون رفتیم سفارت چین برای جشن. شب اومدم خونه خودمون و خونه مامان جون نرفتم. اون شب تا صبح چراغ خونه رو روشن گذاشتم و بیدار نشستم. جرات خوابیدن نداشتم. ولی این دو شبی که تنها بودیم اصلا ترسی سراغم نیومد. چقدر خوبه وجودت زیبای شما در خونه کنار من. چقدر با بودنت احساس آرامش میکنم و چقدر تاریکیهای شب با بودنت نورانیه و همه ترسا از وجودم رخت بر می بندن و میرن. هیچوقت فکر نمیکردم بتونم با شما تنها بمونم. تازه وقتی...
17 آذر 1392

سفر بابایی

سلام دختر مه روی من ،عزیزتر از جانم امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم دیدم صدای بارش رحمت الهی تمام فضای شهر را پر کرده. خیلی خوشحال شدم. دلم برای باران تنگ شده بود. هنوز هم داره نم نم میباره.امیدوارم این رحمت الهی همیشه بر ما نازل بشه. شایلین نازنینم از اونجایی که به دلیل سرمای شدید هوا در چین و اینکه ازطرف اداره به من مرخصی طولانی ندادن ما نتونستیم بریم چین برای دیدار مادربزرگت.ولی بابایی برای امشب ساعت 7 بلیط گرفته و میره تا مادرشو ببینه.دیشب مامان جون و آقا جون اومدن خونه مون. من برات توضیح دادم که بابا به این دلیل میره چین و من و شما با هم میمونیم و چند جا که به نظرم میتونستم ببرمت برات نام بردم و قول دادم که این کار را برا...
13 آذر 1392

مادر بزرگ

سلام گل زیبای من روز چهارشنبه که مامان جون پیش شما تو خونه ما بود وقتی من از اداره برگشتم مامان جونو خاله لاله خواستن برگردن خونه شون.وقتی اونا خواستن آماده بشن شما گریه و زاری رو شروع کردی و بهانه کردی که بریم خونه خاله پریناز. منم به بابا زنگ زدم اونم گفت برید. بعد از رفتن مامان جون اینا من و شما هم شال وکلاه کردیم و ماشین گرفتیم رفتیم خونه خاله پریناز. البته قبلش به خاله زنگ زده بودم خبر داده بودم. اونجا هم شما خیلی دختر خوبی بودی و با خاله همش دل میدادی و قلوه میگرفتی. اون شب با خیر و خوشی گذشت و خیلی خوب هم غذا خوردی. عاشق پای سیبی که خاله درست کرده بود شده بودی و همش میخواستی و ما هم با شربت عسل و چای کمرنگ بهت میدادیم میخوردی.فرد...
9 آذر 1392

این روزای من و عشقم

سلام دخترک شیرین زبونم عشق قشنگم منو ببخش که مدتی هست که چیزی برای شما ننوشتم. این روزا کمی کسالت دارم و بیحوصلگی هم خیلی میاد سراغم. این روزای پاییزی من خیلی بد میگذره و فقط با دیدن شما و بوئیدن و بوسیدنت کمی آروم میشم. وقتی حرف میزنی و شیرین زبونی میکنی از ته دلم خدا رو به خاطر داشتنت سپاس میگم و اشک شوق تو چشمام حلقه میزنه.این روزای پاییزی نمیدونم چرا نه بارونی میاد و نه هوا صاف میشه. من عاشق پاییزم پاییزی پر از نم نم بارون و هوای ابری و مه آلودش که کمی روحم تازه و شاداب بشه. ولی نمیدونم چرا پاییز امسال نه از بارون خبری هست و نه از سرمای واقعی.دیدن این وضعیت افسرده ام میکنه و دلمو پر از اندوه دوس ندارم به این چیزا توجه نکنم و خشک و خالی...
27 آبان 1392

مهمونی رفتن مامانی

سلام ماه قشنگم روز پنج شنبه رفتیم واکسن آنفولانزا رو زدیم بالاخره. امیدوارم همیشه تنت سالم و دلت پر از شادی و امیدهای قشنگ باشه و قلبت همیشه مالامال از عشق و مهربونی و امید باشه. از خدای مهربون و عزیز میخوام که هیچوقت خنده از رو لبت محو نشه و همیشه در جنب و جوش و شور و حال باشی.آمین از خدای عزیزم میخوام تمام بچه ها رو برای مامانا و باباهاشون حفظ کنه و گل خنده رو به روی لباشون جاودانه کنه. خدایا همیشه نگهدار این بچه های نازنینمون باش. آمین دیروز که روز جمعه بود من با خاله نوشین رفتم خونه یکی از دوستای خاله که مجری تلویزیون شبکه  یک هم هستن ایشون. قرار بود یه جمع دوستانه و زنانه داشته باشن. من برای اولین بار بدون شما به یه مهمو...
11 آبان 1392

خدا چه رنگیه؟

سلام زیبای محبوبم. سلام دخترک شیرین زبونم دیروز من وقت دکتر و سونو داشتم بخاطر همین خیلی دیر رسیدم خونه مامان یعنی ساعت 8 بود. اخه چند شبیه دوباره رفتیم خونه مامان جون چون دکتر عطایی این دفعه هم بهت واکسن آنفولانزا نزد که تازه آنتی بیوتیک خوردی و بدنت ضعیف شده. ما هم بردیمت پیش مامان جون که کمی بهت برسه و استراحت کنی. وقتی شب بی حال و بی جون رسیدم خونه فقط یه بالش انداختم زیر سرم و دراز کشیدم.بعد از اندک زمانی وقتی شما در حال بازی بودی یه هو برگشتی گفتی: مامانی خدا چه رنگیه؟ من اولش مات و مبهوت شدم چون اصلا پیش بینی نکرده بودم شما از این سوالا بکنی بخاطر همین جوابشو نمیدونستم. بعد کمی مکث گفتم خوب مامانی خدا اصلا رنگ نداره.یه کمی رفتی ت...
8 آبان 1392

چند تا عکس

سلام عشق مامان من هم به تو و هم به دوستای مهربونمون قول داده بودم به زودی چند تا عکس از جشن تولد شما بذارم. ولی متاسفانه خاله پریناز که زحمت کشیدن بیشتر فیلم گرفتن. شین شین هم که هر چی عکس از اونروز داشت زیاد جالب نبود و اکثرا دسته جمعی بود و تعدادی از عکسا هم توسط گوشی خودم گرفته شده بود بر باد رفت. بخصوص عکسای تولد بردیای عزیزم آخه مامانی چند روز پیش یه اتفاق بدی واسه من افتاد. وقتی از دانشگاه اومدم بیرون تا سوار تاکسی بشم برم خونه کنار خیابون از پشت سر یه موتوری گوشیمو که داشتم حرف میزدم قاپید و رفت. من فقط یه بار گفتم ای وای فقط وایستادم موتوری رو که داشت ورود ممنوع میرفت نگاه کردم و دستمم رو گوشم بود چون خیلی گوشم درد گرفت.فرداش که رف...
4 آبان 1392

تولدت مبارک گل نازم

سلام عشقم سلام ماهم سلام عمرم میدونی امروز چه روزیه؟ بله روز زیبای تولد شما نازنین دخترمه. روزی که خداوند عزیز و مهربان تو رو به من و بابا هدیه کرد. بهترین روز هستی همین روزه. زیباترین ترانه زندگیم، زیباترین شعر عاشقانه من، مهروی قشنگم و عشق شیرینم تو با اومدنت زندگیمو به رنگین کمان عشق تبدیل کردی و آواز خوش عشق رو تو گوشم زمزمه کردی. اومدی و مادر بودن و حس قشنگ مادرانه رو بهم هدیه کردی. تو فرشته زیبای من در چنین روزی ساعت 8 صبح به دنیا اومدی و شدی همه چیز من. شدی دار و ندار من. شدی همدم لحظه های من عاشقتم ماه قشنگم. دیروز بعد از سه سال یعنی برای اولین بار فیلم روز تولدت تو بیمارستان رو دیدم. اون فیلمی که خاله لاله از لحظه لحظه رفتنمون ...
27 مهر 1392

بردیای عزیزم

سلام دختر نازنینم دختر مه جبینم پارسال در چنین روزی من عصر تازه از حموم اومده بودم بیرون که زندایی لیلا زنگ بهم گفت حالم خوب نیست و ...کمی که شرایطش رو گفت. گفتم وای لیلا جون سریع به دکترت زنگ بزن و بدو برو بیمارستان. تا اونا بخوان بجنبن من خودمو رسوندم بهشون. آخه بردیای ناز عمه داشت به دنیا میومد. دایی جون ماشینو از تو حیاط آورد بیرون منم همونجا پریدم تو ماشین و رفتیم بیمارستان پارسا.1 ساعت بعد دکتر زندایی اومد و 10 دقیقه بعد هم از پشت درای اتاق عمل صدای گریه های این فسقلیه خوشگل و مامانی رو شنیدیم و من و مامان جون زدیم زیر گریه از خوشحالی. وای به دنیا اومدن یه عزیز جون چقدر زیباست. دایی جون همینجوری بیقرار پشت در داشت رژه میرفت. تا اینکه...
21 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به shaylin1 می باشد