شایلین و مامان و این روزها
سلام دخترم نازنینم. راستشو بخوای اینقد مشغله ام زیاد بود این چند هفته که روزها رو هم فراموش کردم.از روز 6 خرداد ما نمایشگاه داشتیم و 8 خرداد نیز جشن سالروز بین المللی شدن دانشگاه بود. اون هفته از اول هفته شما تب کردی و موندی پیش مامان جون ولی چون چهارشنبه حالت خوب بود گذاشتمت مهد و مامان جون و آقا جون هم رفتن اهر.روز چهارشنبه من تا ساعت 3 نمایشگاه بودم و بعد فردین اومد غرفه و من رفتم مهد شما رو آوردم دانشگاه چون ساعت 4جشن شروع میشد.من و شما و دایی فردین وارد سالن جشن شدیم خیلی شلوغ بود همه دانشجویان خارجی اومده بودند. برای من جایگاه ویژه ای در نظر گرفته بودند چون جزو منتخبین بودم و اسمم رو به پشتی صندلی چسبانده بودند بخاطر همین دایی نمی...
نویسنده :
مامانی
12:47