شایلینشایلین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

shaylin1

شایلینم در نمایشگاه کودک و نوزاد

1392/7/2 13:47
نویسنده : مامانی
779 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر ملوسم

هفته پیش قرار بود روز پنج شنبه شما رو ببریم نمایشگاه مادر و نوزاد و کودک، ولی من اصلا حواسم نبود نمایشگاه تا ساعت 6 هست. تازه ساعت 5 من و شما دو تایی راه افتادیم وقتی رسیدیم اونجا ساعت 5:30 بود. گفتن تا نیم ساعت دیگه تعطیل میشه بنابراین برگشتیم. آخه بابایی تهران نبود. فردا دیگه طرفای ظهر آماده شدیم و برات غذا و میوه هم برداشتم و دوباره دو تایی با هم رفتیم نمایشگاه.وقتی از طرف جنوب وارد سالن 38 شدیم اولین غرفه، غرفه مهد خودتون بود.خاله نسرین تا شما رو دید بغلت کرد و گذاشتت رو صندلی و شما هم با ذوق و خوشحالی شروع کردی به نقاشی کشیدن.یه کم اونجا موندیم و نقاشی شما که تموم شد رفتیم از غرفه های دیگه بازدید کردیم. امسال به نظر من تعداد غرفه های اسباب بازی خیلی کم بود و یا شاید چون من از همه اونا برات خرید کردم به نظرم اینجوری اومد. ولی باز مثل همیشه من و مامان و نی نی سایت رو بیشتر دوست داشتم. چون کمی هم شلوغ بود مجبور بودم جای بابایی رو هم پر کنم و بغلت کنم با اینکه خیلی این کار برام سخت بود ولی با کمال میل این کارو انجام دادم تا خسته نشی بخصوص سر ظهر هم بود و ممکن بود زود خسته بشی. همه جا رو با هم سر زدیم و شما حسابی بازی کردی با وسایلایی که تو بعضی از غرفه ها بود و از غرفه من و مامان مجموعه دی وی دیهای cailluo و baby animals یا همون baby genius را خریدیم. چون شما کارتون cailluo رو خیلی دوس داری و همیشه تو شبکه یومورجاک ترکیه نگاه میکردی حالا دیگه انگلیسیشو داری و اونو نگاه میکنی. از بی بی انیملز هم خیلی خیلی خوشت اومده و باهاشون میرقصی و بازی میکنی و منو بابایی رو وادار به بازی میکنی..یه پازل حروف انگلیسی رو هم برات گرفتم و یه بسته بادکنک و چند تا دفتر و مداد رنگی و یه کلاه مارک tutu هم خریدیم و ساعت 5 به خونه بازگشتیم. البته شما دخمل خوشگل من هم غذاتو خوردی هم میوه و هم شیرتو تو فاصله این 5 ساعت خوردی و حسابی بازی کردی و نقاشی کشیدی و خسته و بیحال رسیدیم خونه. تا رسیدیم خونه و دست و صورتمونو شستیم گفتی بخوابیم. رفتیم رو تخت و بعد خواب.وقتی تو خواب سنگین بودم چون ناهار هم نخورده بودم و حسابی هم گشنم بودخواب دیدم تو نمایشگاه تو صف واستادم تا غذا بگیرم وقتی غذا رو گرفتم یه هو دیدم همه نشستن رو زمین و گفتن هواپیماهای آمریکایی حمله کردن تو آسمون تهرانن. وقتی صدای غرّش هواپیماها رو شنیدم دیدم شما نیستی شروع کردم به داد و فریاد و یا اباالفضل گفتن و بعد دیدم شما تو بغل بابایی اومدین سمت من تو همون لحظه از خواب پریدم و دیدم کنارم تو خواب نازی. بغلت کردم و به خودم فشردمت.مژه ولی اینقدر سنگین خوابیده بودی که بیدار نشدی. سریع پاشدم غذا درست کردم و وقتی بابا اومد خونه ساعت 9 شب بود و شما تازه بیدار شده بودی و داشتی غذا میخوردی.بعد اومدن بابا و خوردن غذا دوباره مثل همیشه بازی گاو و سواری دادن بابا به شما شروع شد....آخ که چقدر دوس دارم لحظه هایی رو که شما پدر و فرزند دارین بازی میکنین و شما غش غش میخندی و بابایی هم صداهای مختلف رو تقلید میکنه. بعد شما هی میای پیش من و میگی بابا رو بزن بعد من میگم نهههههههههمژه و دوباره سریع میری پیش بابا و بعد دوباره همین کارو تکرار میکنی. چقدر خوبه که زندگیم پر از صدای خنده های تو وبابایی هست. چقدر خوبه که دارمتون. خدایا شکرت خدایا شکرت. پروردگارم شادی خونمو حفظ کن. شایلین و علی شادی جونو دل و آرامش زندگیمن. خدای عزیزم نگهدارشون باش و من فدای هر دوشون.قلب

حالا عکسای شما در ادامه مطلب 

اینجا غرفه مهد ویستا هست و شما خوشگل مامان داری نقاشی میکشی

اینم نتیجه نقاشی دخترم ماهم رو دیوار غرفه ویستا

اینجا هم یه غرفه دیگه است و عسلم دوباره در حال نقاشی کشیدن و رد و بدل کردن مداد رنگیه

اینجا هم رفته نشسته رو نمونه مبلها و وقتی خواستم عکس بندازم طبق معمول صورت ماهشو برگردوند.

عزیز دل مامان وقتی این غرفه رو دید بلافاصله رفت تو و شروع کرد به درست کردن چای و غذا اینقد تند تند اینور و اونور میرفت و کاراشو انجام میداد که نتونستم یه عکس خوب ازش بگیرم. اون فروشنده ها خیلی خوششون اومده بود ازش و کلی باهاش بازی کردن. فداش بشمممممممممممممممم

اینجا چند تا دختر جوون با من همکاری کردن تا تونستم ازش عکس بگیرم. اونا وقتی شیطنتهای دخملمو دیدن اومدن شروع کردن باهان هی حرف زدن و نتیجه کار این عکسا درومد

دخملی اولش از این آقایی که لباس دلقکا رو پوشیده بود ترسید ولی کم کم حاضر شد بره بغلشو باهاش عکس بگیره.منم از فرصت استفاده کردم ازش عکس انداختم.

اینم دستای خوشگل دخملمه در حال کشیدن نقاشیاش. قدای اون دستای مهربون و نازت بشم من عزیزمماچ

تو چند تا غرفه از دخمل نازنینم عکس انداختن فقط حیف که نپرسیدم کجا میخوان این عکسا رو منتشر کننخنثیحیفسبز

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

پرنسس شایلین
2 مهر 92 12:22
به به! سلام به مادر و دختر گردشگر مامان مهربون، امیدوارم همیشه با شایلین خانوم ملوس به تفریح و گردش باشین و باهمدیگه لحظات شاد داشته باشین
شایلین گلم رو ببوسین حتما


مرسی عزیزم همچنین شما.بوووسس
❤دو نیمه قلبم❤
5 مهر 92 22:41
چقدر از نمایشگاه رفتن و نمایشگاهی که مخصوص بچه ها باشه خوشم میاد
چه دختر خوبی هم بوده
خریداتون هم مبارک باشه عزیزم
عکسعا خیلی خوشگلن


مرسی عزیز دلم ایشالا سال بعد بیا تهران باهم بریم فدات شم.بووووسسس
محیا مامان دینا
13 مهر 92 19:33
معلومه حسابی بهت خوش گذشته عزیز خاله


بله خاله جون جای دینای خوشگلم خالی.بوووسس بوووس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به shaylin1 می باشد