عشقولانه های مامانی و دخملی
سلام دختر نازنینم، عشق شیرینم
دیشب من و شما وقتی رفتیم تو اتاق تا بخوابیم
دخملی دستای کوچولو و مهربونشو میندازه دور گردن مامانی و محکم فشار میده و میگه:
دخملی: مامانییییییی؟
مامانی: جونم عزیز دلم ماه قشنگم
دخملی: مامانی تو منو دوس دالی؟
مامانی: وای عزیز دلم نمیدونی چقدر عاشقتم که
دخملی: نه مامانی دوسم دالی؟
مامانی: آره عشقم دوست دارم
دخملی: مامانی منم دوست دارم
دخملی: مامانی؟
مامانی: جون دلم ماهم
دخملی: چقدر دوسم دالی؟
مامانی: خیلییییییییی. اندازه همه کهکشانها دوست دارم.
دخملی: مامانی کهبشان چیه؟
مامانی:خوب دخترم کهکشان تو آسمونه. خیلی بزرگه یعنی من شما رو خیلی دوس دارم
دخملی:اوهوم
دخملی: مامانی من دیگه نمیخوام برم مهد
مامانی: چرا عشقم؟
دخملی: خوب رومینا منو اذیت میکنه با من دوس نمیشه
مامانی: نه قشنگم دوس میشه. آخه اون از شما کوچیکتره باید باهاش مهربون باشی و بهش بگی رومینا جون من شما رو دوس دارم.
دخملی یه کم فکر میکنه بعد میگه: مامانی من دلم میخواد رومینا رو بندازم تو سطل آشغال
مامانی:نه دخترم این چه حرفیه. اون دوستته اینم حرف بدیه. آدم نباید در مورد دوستش این حرفو بزنه باید با رومینا دوس باشی.
دخملی: نه مامانی من میخوام رومینا عروسک بشه.
مامانی:
مامانی: شایلین جون اگه رومینا شما رو اذیت کرد برو به خاله نسرین بگو. منم باهاش فردا صحبت میکنم. ولی هیچوقت نگو نمیرم مهد. اگه نری مهد پس وقتی من و بابایی رفتیم اداره شما تو خونه تنها میخوای بمونی؟
دخملی بلافاصله جواب میده نه میرم مهد
دخملی: مامانی آخه مهد خیلی شلوغه. من میخوام برم مهد پسرا
مامانی:مهد پسرا چه جوریه؟
دخملی: خوب مهد پسره دیگه پسره.
مامانی: نانازم میخوای بخوابیم؟
دخملی:باشه مامانی من دیگه بزرگ شدم میرم تو تخت خودم و سریع بلند میشه میره تو تختش که چند شبیه اومده تو اتاق مامان و بابا تا بابایی طفلک مجبور نشه رو زمین بخوابه.
دخملی از لای نرده های تختش دستشو دراز میکنه مامانی دستتو بده. مامان دستشو میگیره بعد دخملی سرشو میاره بالا هی دست مامانو بوس بوس بوس میکنه. مامانی نمیتونه خودشو کنترل کنه بلند میشه جوجه شو بغل میکنه بعد هی میبوسه. تا اینکه دخملی میگه مامانی بسه بخوابیم دیگه. بعد به چهار زبون ترکی فارسی چینی و انگلیسی به مامانش شب بخیر میگه. مامانی رو تخت نیم خیز میشه اینقدر پرنسس زیباشو نگاه میکنه تا اون کاملا خوابش ببره. تمام این لحظه های عشقولانه هم بابایی اونور داره خونه رو جمع میکنه ظرفا رو میشوره و همینطور هی به اخبار کشور محبوب خودش گوش میکنه. وای بابایی من و شایلین خیلی دوست داریم. خیلی مهربون و عزیزی. هر وقت مامانی حالش خوب نباشه همه کارا رو انجام میدی تا مامانی استراحت کنه. ما خیلی دوستت داریمممممممممم
راستی این روزا دخمل زیبای ما گیر داده به مامانی که مامانی لطفا برای من خواهر پیدا کن.به دنبال همین قضیه دیروز قبل از شام مامان و دختر تو اتاق داشتن بازی میکردن که دخملی یهو گفت مامانی تو پسر نداری. گفتم من پسر ندارم ولی یه دختر دارم که با کل پسرای دنیا عوضش نمیکنم. شایلینم گفت مامانی برای من یه پسر پیدا کن میخوام یه پسر داشته باشم.منم گفتم پسر رو میخوای چیکار؟ گفت میخوام داداشم بشه و باهاش بازی کنمیه کم گیج شدم بعد یهو یادم افتاد گفتم خوب ببین سینا و بردیا داداشای شما هستن دیگه. این هفته میبرمت خونه دایی سعید تا با سینا که داداشته و سنا هم خواهرته باهاش بازی کنی. دیگه هیچی نگفتی و سرگرم نقاشی شدی.
راستی فقط یه چند روز دیگه واسه تولدت مونده پیشاپیش سومین سالروز تولد زیباتو تبریک میگم نازگل قشنگم. مرسی که اومدی و حس زیبا و ناب مادر شدن رو نصیبم کردی. مرسی که در آغوشم جا گرفتی و دنیای من و بابایی رو رنگین کردی و گرمای زندگی مونو مستدام کردی. عاشقتم ماه من. تولد زیبای شما تولد عشق بود. پروردگارم حافظ عشقمون باش آمین
عزیز دل مامان در حال نقاشی کشیدن با آبرنگ
روبروی مهد کودک در حال آبمیوه خوردن و عشوه کردن
تو خونه در حال خوردن ماکارونی به سبک چینی