مامانی سرش شلوغه
سلام دختر نازنینم
عزیز دلم منو ببخش این روزا خیلی سرم شلوغه. اصلا نمی تونم ازت بنویسم و یا عکسی برات بذارم. آخه این تنظیم عکسا رو هم نمیتونم انجام بدم چون ویندوز کامپیوترم که عوض شده هنوز نیومدن یه سری برنامه ها رو برام بریزن.بعدشم که هم تو اداره سرم شلوغه هم خونه. همش دارم دنبال خونه می گردم که بیایم نزدیک به دانشگاه و مهد کودک ساکن بشیم. تو اداره هم درگیر انجام مقدمات لازم برای جشنواره روز بین المللی شدن دانشگاه هستم. شما هم که ماشالا اینقد پدرمونو درمیاری که حد نداره. همش گریه میکنی بهونه میگیری و لجبازی میکنی.ولی هزار ماشالا حسابی سر زبون داری و همه چی رو سریع یاد میگیری. شعرای ترکی و فارسی رو برات میخونیم بلافاصله حفظ میکنی. دیروز وقت مشاوره تو دانشکده علوم تربیتی داشتم میخواستم شما رو هم ببرم خاله لاله بعد از ناهار شما رو آورد اینجا که ببرمت. وقتی رسیدی تو بغل خاله خواب بودی. از مستخدم پتو گرفتم و خودم هم یه متکای کوچولو و یه قالیچه داشتم انداختیم زیرت و تو اتاق خوابیدی. وقتی چشاتو باز کردی دیدی پیش منی خیلی ذوق کرده بودی و مثل پیشی خودتو لوس میکردی. یه ورق کاغذ برداشته بودی و با مارکر روش عکس منو بابایی و خودتو دایی سعید رو کشیدی. نمیدونم برای چی دایی سعید رو آوردی تو جمع خودمون؟!!برام جالب بود. البته بگما عکسا فقط چند شکل گرد و دایره شکل بودن. البته من شبیه دایره هستم ولی بابایی و دایی سعید و شما هیچ شباهتی به دایره ندارید.
وای دخترم خیلی کار دارم فعلا بای بای