شایلینشایلین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

shaylin1

این روزای من و عشقم

1392/8/27 11:10
نویسنده : مامانی
435 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترک شیرین زبونم عشق قشنگم

منو ببخش که مدتی هست که چیزی برای شما ننوشتم. این روزا کمی کسالت دارم و بیحوصلگی هم خیلی میاد سراغم. این روزای پاییزی من خیلی بد میگذره و فقط با دیدن شما و بوئیدن و بوسیدنت کمی آروم میشم. وقتی حرف میزنی و شیرین زبونی میکنی از ته دلم خدا رو به خاطر داشتنت سپاس میگم و اشک شوق تو چشمام حلقه میزنه.این روزای پاییزی نمیدونم چرا نه بارونی میاد و نه هوا صاف میشه. من عاشق پاییزم پاییزی پر از نم نم بارون و هوای ابری و مه آلودش که کمی روحم تازه و شاداب بشه. ولی نمیدونم چرا پاییز امسال نه از بارون خبری هست و نه از سرمای واقعی.دیدن این وضعیت افسرده ام میکنه و دلمو پر از اندوهناراحتدوس ندارم به این چیزا توجه نکنم و خشک و خالی زندگی کنم.صبح بیام سرکار و عصر هم برم خونه بدون اینکه هیچ زیبایی رو در اطرافم ببینم. ندیدن صحنه های زیبا حالمو خراب میکنه.همیشه عادت دارم تو راه رفتن به خونه یا هر جای دیگه ای زندگی طبیعت رو نگاه کنم چیزی که تو تهران به ندرت میشه حسش کرد.ولی من حتی اون برگ خشک کوچکی رو هم که به زمین افتاده رو نگاه میکنم و فصل پاییز رو درک میکنم.اما این پاییز خیلی متفاوت است امسال نه از بارون خبری هست نه از سرما. فکر کن آخرین ماه پاییزی داره شروع میشه ولی برگ درختا تازه دارن زرد میشن. زرد و نارنجی شدنی که چنگی به دل نمیزنه حسی به آدم نمیده. همه چی کثیف و آلوده است و با وحشت نفس میکشم.هر روز تو خیابون این حسو دارم که چه چیزی رو دارم نفس میکشم و چه چیزی داره تو ریه ام میرهناراحتزندگی در تهران خیلی مزخرف شده. دارم کم کم از این شهر هزار نیرنگ متنفر میشم.

عزیزترینم نمیدونم وقتی شما بزرگ بشی کدام نقطه دنیا رو برای زندگی خودت انتخاب خواهی کرد ولی امیدوارم جایی غیر از تهران باشه. شهر زیبای پدریت یه شهر زیبا و تمیز و با هوای مطبوع و دلپذیر است. وقتی میرم پینیان روحم تازه میشه.وسط چله تابستون چنان بارونی میباره که آدم حظ میکنه. یادمه وقتی برای اولین بار رفتم شهر بابا اینا تابستون بود مرداد ماه. خیلی هوای دلپذیری بود.از گرمای سخت و طاقت فرسا خبری نبود. یه روز وقتی با بابا رفتیم بیرون بارون سختی میبارید. هر چی بابایی گفت با ماشین برگردیم خونه قبول نکردم پیاده تو خیابونای پینیان راه میرفتیم و از خیس شدن در زیر بارون لذت میبردم.یه چتری همراهمون بود ولی من از زیر چتر بیرون میرفتم. تازه سر خیابون هوس کردم یه بستنی هم بگیریم. وقتی رسیدیم خونه پدر بزرگت منو که مثل موش آب کشیده بودم و یه بستنی هم دستم بود دید شوکه شد.تعجببا اضطراب و هیجان گفت این چه وضعیه؟تعجبچرا داری بستنی میخوری؟من لبخند زدم گفتم خیلی اینجوری خوبه من خیلی دوس دارم. مادربزرگت فریاد زنان اومد و دستمو گرفت و اول گفت لباساتو عوض کن بعد هم سریع آب گرم ریخت توی تشت و چهارپایه ای گذاشت وسط پذیرایی و گفت بشین رو این و پاهاتو بذار تو آب. چرا میخوای مریض بشی؟خطرناکه. پدربزرگت هم بستنی رو ازم گرفت.جالب بود اونا فکر میکردن من حتما مریض خواهم شد ولی من هیچیم نبود و تازه هر روز همش دلم میخواست برم زیر بارون.دیگه از اون به بعد همش مراقبم بودن و به بابا هم میسپردن که نذاره کار احمقانه ای بکنمنیشخند

گلکم امیدوارم هر جای دنیا باشی سلامت و شاداب زندگی کنی. امیدوارم روزی بتونم یه جای بهتری از اینجا برات فراهم کنم.قلب

نزدیک دو هفته است که ما دوباره ساکن خونه مامان جون شدیم. آخه یه هفته پیش من برای اولین بار کباب لقمه گرفتم از بیرون و شما هم یه کوچولو خوردی و کمی دل درد و بعد...نگو مسموم شده بودی بعدهم هوای تهران به شدت آلوده شد و مهدها تعطیل شد و رفتیم اونجا و تا امروز اونجا موندگار شدیم. اگه امروز بتونم برم دکتر و کارامو انجام بدم شب میریم خونه مون تا فردا ببریمت مهد. خیلی داری اونجا خوشگذرانی میکنی و کمی هم لوس شدی و هیچکس نمیتونه بهت بگه بالا چشمت ابروقلبدیشب بهت میگم دیگه باید بریم مهد دوستات دلشون برات تنگ شده میگی نه نمیرم مهد.از تصور اینکه نکنه با اجبار بری مهد دلم سخت میگیرهناراحت

چند وقتیه خیلی با عروسکهات بازی میکنی. یه روز که رفتم خونه دیدم مامان جون داره یه چیزایی میدوزه گفتم چیه گفت شایلین میگه چرا برای بچه های من رختخواب نمیدوزی؟عینکحالا منم اطاعت امر کردم دارم واسه دختراش جهیزیه درست میکنم. یه دست رختخواب.بعد هر روز هی بچه هاتو میخوابونی و روسری و دستمال میکشی روشون و میگی:هیس بچه هام خوابنخواب

یه دیالوگ صبحگاهی بین خاله لاله و شایلین.

شایلین صبح از خواب بیدار میشه میره اتاق خاله و

شایلین: خاله

خاله:جونم

شایلین: شما تخت نداری؟

خاله: نه من تخت ندارم

شایلین:چرا؟خوب به مامانت بگو برات بخره دیگه

خاله: مامانم پول نداره آخه

شایلین: اِ یعنی چی پول نداره پول ندارهمنتظربذار برم به این مامان جونم بگم ببینم چرا آخه واسه دخترش تخت نمیخرهمنتظر

شایلین: مامان جون(با قیافه حق به جانب) چرا واسه خاله لاله ی من تخت نمیخری؟بخر دیگه و ...بقیه ناز و نوازشهای مامان جونو و خاله

الهی فدات بشم بعضی وقتا خیلی شیرین و خوردنی میشی.هر شب ساعت 10 سریال جومونگ رو آقاجون نگاه میکنه و بعد از اتمام اون میخوابیم. دیروز صبح آقاجون داشته تکرار این سریال رو تماشا میکرده که وقتی تموم شده گفتی خوب آقا جون حالا باید بخوابیم؟؟؟؟؟؟؟مژهالهی فدات بشمممم مننننننننن

عزیز دلم چند تا عکس ازت تو گوشیم دارم که چون هنوز برنامه گوشیمو رو کامپیوتر نصب نکردم نمیتونم آپلود کنم. بمونه واسه پستهای بعدی.

عاشقتم ناز گل قشنگم. بوووووووووووووووووووووووووسسسسماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مامان کوروش
27 آبان 92 15:11
سلام مهتاب جون صبح پستت رو خوندم وقت نکردم کامنت بزارم این یکی رو راست میگی اصلا این روزها رنگ و بوی پاییز و زمستون رو کم میبینیم دیگه تهران هم باشی بدتر هنوز ما اینجا یه چیزای حس میکنیم هنوز خوبه به کشور همسرت میری و یه چیزای میبینی خوش به حالت فدات بشم شایلین گلم که انقدر شیرین زبون شدی عزیزم خیلی دوست دارم مرسی لیلای گلم. ما هم دوستتون داریم.
مامان کوروش
27 آبان 92 22:45
مهتاب جون خصوصی داری
مامان پرنسس شایلین
28 آبان 92 15:26
سلام.. خاطره تون من رو یاد فیلمهای چینی و ژاپنی انداخت.. خیلی جالب بود.. ولی اینکه فرشته کوچولو فکر کرده هر زمانی بعد از اتمام سریال باید بخوابین خیلی خیلی با نمک بود ببوسیدش سلام شراره جون.آره زندگی اونا هنوز یه رگه هایی از زندگی سنتی توش هست. خیلی جاها سنت های خودشونو حفظ کردن.مرسی گلم شما هم پرنسس قشنگ رو ببوسید
آمیتیس
28 آبان 92 17:22
سلام بابا با کلاس از خاطراتت بیشتر تعریف کن لذت بردیم سلام آمیتیس قشنگم.نه عزیزم کلاس کجا بود. ولی بار اول که رفتم خیلی بیشتر بهم خوش گذشت چون تابستون بود بیشتر میرفتیم اینور اونور.بووووووووووووووووووووسسسس
❤دو نیمه قلبم❤
29 آبان 92 13:30
سلام مهتاب جون خوبی عزیزم چه خاطره قشنگی نوشتیایول به مادرهمسرت میگم اینجا الان طوفانهبستنی هم بعضی ها تو دستاشون میگیرن و چنان میلیسن که انگار وسط تابستونه بیا اینجا زندگی کن. نمیدونم هوای تهران چطوریه؟ولیبابای بچه ها هر هفته که مباد تهران میگه افتضاح.ما به همین هوای خودمون عادت کردیم.اگه این بارونی که میاد تو شهر جمع نشه و خرابی ببار نیاره واقعا" قشنگ و لذت بخشه سلام مینای گلم. مرسی که هر وقت میای با کلی کامنت حالمو جا میاری. وای نمیدونی چقدر عاشق هوای بارانی شمالم. عشقم شمالهنمیدونم چرا من همیشه وسط چله زمستون هوس بستنی میکنم والاایشالا که بارون همیشه باشه ولی خرابی ببار نیاره.
❤دو نیمه قلبم❤
29 آبان 92 13:32
ایشالله از این حالتی که توش هستی بیرون بیای پائیز خیلی قشنگ.من خیلی دوسش دارم مخصوصا" راه رفتن روی برگهای خشک شده رو. ایشالله دلت همیشه بهاری باشه و در کنار شایلین با مزه و شیرین و خوش زبون لحظه های قشنگی داشته باشین مرسی از دعای قشنگت گلم. ایشالا دل شما هم بهاری باشه همیشه و همیشه در کنار نیمه های قلبت و همسرت عزیزت زندگی شاد و سالمی داشته باشین.
مامان ملينا
29 آبان 92 15:46
خوشم مياد مثل خودمي زير بارون خيلي بستني مي چسبه. به به شما هر سال ميريد چين؟ نه گلم اگه بتونیم دو سال یه بار میریم. میبینی که وضع اقتصادی چه خرابه.آره دوستم من وسط چله زمستونم یهو هوس بستنی میکنم. نمیدونم چه حسیه
منصوره مامان ملیکا
29 آبان 92 16:39
سلام عزیزم چه قدر پستت جالب بود...یک خاطره ی زیبا برای شایلین عزیزم که بخونه و ذت ببره و برای ما هم خیلی جالب بود... از همه جالبتر خوردن بستنی بوده... شیرین زبونی های شایلین جونم هم خیلی جالب بود... خدا بهتون صبر بده با این آب و هوای بسته ی تهران... ما منتظر عکسهای جدید شایلین جون هستین سلام عزیزم مرسی که بهمون سر زدین.من از اون اولین باری که رفتم چین خیلی خاطره دارم...وای عزیزم آخر هفته حسابی بارون اومد و هوامون تازه شدولی حیف مریض بودم نمیتونستم برم زیر بارون قدم بزنم.
مامي كيانا
30 آبان 92 9:23
سلام چه عجب پست جديد ولي حيف كه با خوندنش اول دلم گرفت ولي با شيرين زبوني آيلين جون حالم خوب شد ناراحتم از اينكه هواي اين روزهاي تهران همش بده و خوب نميشه واقعا نفس كشيدن تو اون هوا يه جور خودكشيه اميدوارم هوي پاييز يسري به تهران بزنه از برگهاي پاييز ي نگو كه عاشقشم اي روزها حياط رو اصلا جارو نمي كنم دلم ميخواد برگها كف حياط رو پر كنن خيلي خوشگل ميشه آيلين جونو از طرف من ببوس چند وقتي بعد از اخبار 20:30 سريال پژمان ميداد حالا هر وقت 20:30 ميده كيانا ميگه بابا بزن الآن پژمان شروع ميشه مونا جونم شایلین نه آیلین قربونت برم. ایشالا اسم بعدی رو میذارم آیلین مونا جون آخر هفته هوای تازه نوش جان کردیم خیلی خوب بود.خوش به حالتون حیاط هم دارین برگ پاییزی هم دارین یاد ایام کودکیم افتادم
مامی سویل
2 آذر 92 16:43
خیلی از پستتون لذت بردم خانومی شایلین جونو ببوشین
مامانی
پاسخ
سلام دوست عزیز و مهربونم. مرسی که بهمون سر زدین میام تو وبلاگتون.
پرهام ومامانش
2 آذر 92 23:41
بوسسسسسسسسسسسسسسسسسس بوس برای این شایلین شیرین زیون که خیلی وقته بهش سر نزده بودم ودلم براش یه ذره شده بوددددددددددددد
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم مرسی خاله مهربونم. دل ما هم براتون خیلی تنگ شده. پرهام گلمو ببوسید
مامان کوروش
3 آذر 92 13:56
سلام مهتاب جون بهتری عزیزم
مامان کوروش
3 آذر 92 19:25
عزیزم خصوصی داری
مامان کوروش
4 آذر 92 9:23
خصوصی عزیزم
مامي كيانا
4 آذر 92 11:25
واي ببخشيد اشتباه شد آيلين و شايلين شايبلين جون چطوره علايم مسموميت از بين رفت خدا رو شكر كه هواي تازه ميل نموديد نوش جان
مامانی
پاسخ
وای مونا جون من نمیدونم شایلین چشه. دوباره دیشب غذا نخورد. تو مهد ماکارونی خورده بود انگار مونده بود رو دلش. باز آخر شب گلاب به روت بالا آورد.
مامي كيانا
5 آذر 92 12:28
ميدوني به نظرم بخاطر مسموميت معده ش ضعيف شده عرق نعنا طبيعي اگه داشته باشي با نبات بدي بخوره خيلي خوبه يا نعنا تازه رو دم كن من هميشه به كيانا ميدم اتفاقا ديشب دلتون نخواد كيانا با هزار التماس و خواهش از رب اناري كه مامانم تازه پخته بود دو قاشقي خورد و بالا آورد سريع بهش عرق نعنا و نبات دادم عزيزم يخورده بيشتر حواست به تغذيه ش باشه تا ايشالا بهتر شه راستي ما آپيم
مامانی
پاسخ
سلام مونا جون.خوبین همگی عزیزم؟ گلم منم همین کارها رو کردم و به زور کمی خوردش الان دیگه مشکلی نداره فقط لب به غذا و میوه نمیزنه. هیچی نمیخوره. اینقدر هم مدتی هست که بد اخلاقی میکنه که نگودیگه دارم دیوونه میشم از دستش. هر روز کارم شده گریه
مامان کوروش
6 آذر 92 9:32
سلام مهتاب جون خوبی عزیزم شایلین گلم چطوره قالب نو مبارک خیلی وبت قشنگتر شده
مامانی
پاسخ
مرسی عزیزم بد نیستیم. همینجوری از بیکاری قالب رو عوض کردم لیلا جون
مامی سویل
6 آذر 92 11:14
پرنسس شایلین
6 آذر 92 13:46
به به ! چه خوشگل شده اینجا مبارک باشه شایلین قشنگم البته قبلی هم خوشگل بود و حالا تنوع ایجاد شده. دست مامان مهتاب جون درد نکنه که به فکر خونه مجازیه شما خوشگل خانومه
مامانی
پاسخ
مرسی خاله مهربونم. مامانم از بیکاری دکوراسیون خونه مو عوض کرده
آمیتیس
6 آذر 92 18:10
به به چه خشکل شده این وبلاک به سلامتی از خاطراتت بیشتر تعریف کن لذت ببریم
مامانی
پاسخ
سلام مرسی.چشم این روزا کمی حال ندارم هر وقت تونستم حنما می نویسم.امیتیس نازمو ببوسید.
مامي كيانا
7 آذر 92 10:08
واي مهتاب جون من تازه اين درباره وبلاگتون رو خوندم همسر شما چينيه ؟ چه جالب؟ چقدر معناي اسم شايلين تو زبان چيني قشنگ و با احساسه؟ شما چين هم ميريد؟
مامانی
پاسخ
وای مونا جونم یعنی نمیدونستی گلم؟؟؟؟؟؟؟؟؟آره من و علی تو ذانشگاه با هم آشنا شدیم.علی دکترای زبان ادبیات فارسی داره منم لیسانس ادبیات.آره عزیزم دو سال یه بار میریم.
مامي كيانا
7 آذر 92 10:10
پس اون خوردن ماكاروني به سبك چيني بيخود نبود دخترمون اين كارست
مامانی
پاسخ
یه کم بلده.فکر کنم این دفعه بره بیشتر یاد بگیره
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به shaylin1 می باشد