خنده زیبای تو
سلام دخترک ماه جبین من دیشب دوباره خونه مامان جون اینا خوابیدیم. من خیلی خسته بودم و اصلا حال نداشتم. صبح بعد از رفتن بابایی منم پا شدم تا آماده بشم و بیام سر کار. کنار رختخوابت نشسته بودم و داشتم آماده می شدم که صدای خنده شیرین تو به گوشم رسید نگات کردم و دیدم داری تو خواب با چشای بسته میخندی. الهی فدای اون خنده های شیرین و قشنگت بشم. چه خوابی می دیدی که این چنین از ته دل می خندیدی؟ خنده های تو خواب از سرم پروند و ناخودآگاه منو به سمت رختخوابت کشوند. خم شدم و آروم گونه های لطیف و دستهای کوچولوی مهربونت رو بوسیدم. دلم میخواست در آغوشت بکشم و غرق در بوسه ات بکنم ولی می ترسیدم بیدار بشی. یه پولی از تو کیفم درآوردم و دور سرت چرخوندم. یه بار ه...
نویسنده :
مامانی
13:52