چند تا عکس از شایلین جونم

سلام دخمل گلم الان ساعت ناهاری هست و من میخوام اول یه کمی از شما بنویسم و چند تا عکس از شما آپلود کنم و برم ناهارمو بخورم و بعد کارامو شروع کنم.

دیروز وقتی برگشتم خونه دیدم شما تازه از خواب بعد از ظهری بیدار شدی و تو رختخوابت داری غلت می زنی و آقا جون و پسر عموی من هرمز هم نشستن. تا منو دیدی گل از گلت شکفت و بلند شدی خودتو انداختی تو بغلم. انتظار نداشتی تو اون ساعت بیام خونه. آخه من همیشه ساعت چهار و نیم یا پنج میرسم خونه. دیروز ساعت 4 رسیده بودم و این برات خوشایند بود. شروع کردی به ناز و عشوه و بلبل زبونی کردن. اول گفتی مامانی چیطوری؟بعد هم هی میگفتی بابایی کجاست؟

میخواستم به خاطر اگزمای روی پات ببرمت دکتر ولی نمیخواستم بریم پیش دکتر عطایی می خواستم همین نزدیک خونه خودمون بریم پیش دکتر راهوریان که وقتی زنگ زدم گفت دکتر امروز نیست. بعد زنگ زدم به دکتر عطایی و وضعیت پاتو توضیح دادم گفت فعلا آب نزن و لباسهای نخی بپوشون. اگه بهتر نشد چند روز دیگه بیار. آخه قربونت برم من که همیشه فقط لباس نخی خوب واست میپوشونم چه چیزی باعث شده اینجوری بشی دوباره؟!فکر میکنم از غذاهاییه که بهت میدیم. آخه ما غذاهامون همیشه ادویه جات داره. نمیدونم چیه بالاخره. دیشب به خاله لاله گفتم اونم قبول کرد که امروز شما رو با زن دایی لیلا ببره درمانگاه بیمارستان پارسا پیش یه متخصص اطفال.آخه گل قشنگم من کارم زیاده و تند تند نمی تونم مرخصی بگیرم.دیشب قبل از شام دختر عموی من سمیه با شوهرش اومدن خونه آقاجون اینا. از وقتی اونا اومدن تو همش بلبل زبونی میکردی. هی میگفتی منیر کجاست؟ چرا نیومد؟کتاب کتی رو آورده بودی گذاشته بودی جلو دختر عمو و صفحه به صفحه قصه شو واسش می خوندی انگار که خوندن کلمات رو بلدی. سر هر جمله هم میگفتی حالا....ای جانم به فدای تو. وقتی حرف میزنی نمی دونی چه عشقی میکنم. خدا رو به خاطر داشتنت هزار بار شکر میکنم. وقتی اونا می خواستن برن گفتی خاله نرو نرو. و خیلی ناراحت شدی از رفتنشون. خاله نوشین یه جفت پوتین واست خریده بود آورده بود پوشیده بودی و هی میرفتی از بابایی میپرسیدی بابایی این چیه؟عکس اون گوسفند و گرگی که رو کفشه بود رو میپرسیدی. بعد که بابایی اسمشونو می گفت هی میخواستی تلفظ کنی ولی یه چیز دیگه میگفتی.مثلا یه شی یان یان میگفتی شی یایا و به خوی تایلان می گفتی خی تاینان.هنوز  هم به زبان پدریت علاقه ای نشون نمیدی ولی من امیدوارم به زودی بتونیم زبون پدری رو هم بهت یاد بدیم. من خیلی دوست دارم شما در کنار زبان فارسی و ترکی زبان انگلیسی و چینی رو هم کامل یاد بگیری.دیشب باز هم ساعت دوازده و نیم خوابیدی اونم تو بغل مامان جون. بعد از خوابیدنت مامان جون منو صدا کرد رفتم آوردمت پیش خودم. اینم دو تا عکس از شما که دیشب دایی فردین ازت گرفته.

اینم یه عکس از شایلین جونم که عید نوروز امسال زمانی که یک سال و نیمش بود در یک فروشگاه در شهر پینگ لیانگ انداختیم. وروجک قشنگم همه فروشنده هاش محو شیطونیاش و قیافش میشدن. به نظرشون این جوجه من خیلی خوشگل بود و همش ازش عکس میگرفتن

اینم یه عکس دیگه روزی که خانم خوشگله برای اولین بار همراه مامانش به اداره تشریف بردن

اینم یه عکس دیگه که شام غریبان امسال وقتی که تازه بعد از یه تب چند روزه حالش بهتر شده بود و با مامان مهتاب و بابایی علی رفته بود خیابون و بابا جونش یه شمع کوچولو روشن کرده بود و گذاشته بود تو لیوان و داده بود دستش. اون شب دخمل قشنگمون تو خونه مامان جونش تا آخر شب یه بسته شمع روشن کرد و تموم کرد. طوری که تا یه هفته بوی شمع و دود از خونه شون نرفت.

عاشقتم بوی گل یاس بی همتای من

شایلین در زبان ترکی یعنی بی همتا و در زبان چینی یعنی بوی گل یاس. حالا شما هم عطر گل یاس منی هم بی همتای نازنینمی. خداوند مهربان تو رو همیشه حفظت کنه.