بهونه جدید دخترم
سلام مهروی قشنگم سلام امید دلم
این روزا دوباره بهونه ها کم کم داره شروع میشه. شما دوباره از رفتن به مهد خسته شدی. فدای روی ماهت بشم نازنینم. باز مامانی دپرسه. دیروز خودم کمی خسته و بیحال بودم. وقتی رفتیم خونه و با هم کلی حرف زدیم و کتابهای شما رو دسته بندی کردیم و کشوهای کمدتو مرتب کردیم بعد من رفتم غذا درست کنم و شما هم نشستی به نقاشی کشیدن با آبرنگ. یه چیزی بگم دخترکم: چند وقت پیش که میخواستم ببرمت دکتر گفتی مامان برای من شیر خشک بخر. منم برای اینکه اینکارو نکنم واگذار کردم به خانم دکتر. به شما گفتم باشه اگه دکتر مشاغی قبول کنه برات شیر خشک میخرم. فکر میکردم دکتر بگه قبول میکنی و دیگه شیر خشک نمیخریم. وقتی رفتیم مطب به دکتر گفتی : شما اجازه میدین مامانم برام شیر خشک بخره؟ دکتر گفت مگه شیر خشک دوس داره؟ گفتم هلاکه شیر خشکه. دکتر هم یه دونه آپتاکید برات نوشت. گفت بده بخوره خوبه. ذوق زده شدیم. از اون روز همش شیر خشکو همینجوری میخوری. میریزم تو پیاله و با قاشق میخوری. چه کیفی هم میکنی فدات بشم. بعد هم مسواک میزنی. دیروز هم من میخواستم غذا بپزم شما شیر خشک خواستی و آوردم بهت دادم . بعد مشغول شدم به کارم اومدم دیدم نخوردی و همینجوری مات کارتون من شرور شدی. خیلی این کارتونو دوس داری اومدم ظرف شیر خشکو بردارم ببرم ناراحت شدی و منم گذاشتم رو میز. همون لحظه پیاله رو که توش پر شیر خشک بود برداشتی با عصبانیت پرت کردی رو زمین. منم خیلی ناراحت شدم و داد زدم سرت. بعد خودتو انداختی رو زمین و با گریه میگی: مگه من بهت نگفتم وقتی بچه ات کار بدی کرد سرش داد نزن عصبانی نشو . مگه بهت نگفتم بچه ات رو دعواش نکن. به بچه بگو عزیزم قربونت برم کارت بد بود. اصلا نباید بچه ات رو دعوا کنی.وای من یه لحظه هنگ کردم بعد خودمم زدم زیر گریه. واقعا گریه کردم چون دلم پر بود. از اینکه بچه 4 ساله ام اینقد میفهمه و مسائل و تجزیه میکنه. وقتی دیدی منم اشکام سرازیر شد بلند شدی اومدی بغلم کردی میگی ببخشید کارم اشتباه بود دیگه گریه نکن مامانی. منم سریع خندیدم و گفتم گریه شوقه مامانی چیزی نیست از خوشحالیم دارم گریه میکنم چون شما داری حرفای خوب به من یاد میدی. ولی دیگه هیچوقت چیزیو پرت نکن. دختری که چیزی رو پرت کنه مامانش ناراحت میشه گریه میکنه. بعد کلی دل دادیم و قلوه گرفتیم. گفتم دیگه این کارتونو نیگاه نکن خوب نیست. ولی کوتاه نمیای که. خاله لاله اومد شب پیشمون و کلی هم با همدیگه کل کل کردین. همش بهش میگفتی این خونه مال منه بلند شو از خونه ام برو بیرون. بعد اون میخواست بره میگفتی نه شوخی کردم نرو. اصلا کلا خاله لاله رو رقیب خودت میدونی نمیدونم چرا؟!
آخر شب وقتی بردمت تو اتاق تا بخوابونمت. گفتی مامان چرا هر روز دیر میای دنبالم؟ میگم دخترم نمیتونم زودتر از 4 برسم چون رییسم اجازه نمیده زود تعطیل بشم. میگی نه باید زوده زود بیای دنبالم. مثل مامان رومینا زود بیا. میگم آخه اون مامانش خونه داره میتونه زود بیاد. میگی خوب شما هم نرو سرکار. میگم آخه نرم نمیشه. باید برم تا بتونم همه چی برات بخرم. میگی نه نمیخوام نرو سرکار. بمون پیشم. واقعا دیگه جوابی نداشتم بهت بدم. اینقد تو تختت نق زدی و گریه کردی که یه ساعت گذشت.منم تو تاریکی بغض کرده بودم ولی همش داشتم قربون صدقت میرفتم و سعی میکردم با قصه و شعر مشغولت کنم تا بالاخره خوابیدی و من نشستم کنار تختت و به روزای آیندم با شما فکر کردم. خیلی دلم گرفته بود از حرفات و کارات. دوس ندارم ناراحت باشی و اذیت بشی. از طرفی هم نمیتونم کارمو ول کنم و یا تند تند مرخصی بگیرم و باهات بمونم. کلا روزای پاییز هم کوتاهه هیچ جا عملا نمیشه رفت بخاطر همین دلتنگی و بهونه جویی زیاد میشه. امروز صبح هم کلی اذیت کردی و انگار دوس نداشتی بری مهد ولی چیزی نمیگفتی و نق میزدی فقط. منم تا 40 دقیقه کنارت نشستم و هی حرف زدم باهات و ازت تعریف و تمجید کردم و کلی صبر و بردباری به خرج دادم و تا راضی شدی مسواک بزنی و لباس بپوشی. ساعت 8:10 تازه ما از خونه اومدیم بیرون. فکر میکنم بهتره امروز زودتر از هر روز بیام دنبالت و کمی ببرمت بیرون و بگردونمت تا حال و هوات عوض شه. ببینم بعد از ظهر میتونم این کارو بکنم یا نه. توکل بر خدا
دخترک شیرینم تمام تلاش من و بابا برای بهتر بودن آینده شماست. امیدوارم وظیفه مونو درست انجام بدیم. ما عاشقتیم نفسم. بزرگ شدی بهتر میفهمی نازنینم. بوووووووووووووووووووووووووسسسسس