روزهای پاییزی من و دخترم
همنفس کوچولوی من سلام
روزهای پاییزیمون داره به خوبی و خوشی سپری میشه البته اگه سرفه ها و آلرژی شما رو فاکتور بگیریم. مدتیه تا یه کوچولو سرما میخوری همش سرفه میکنی و من باید دست به دامن دکترت بشم. هر دفعه بردمت گفته آلرژیه. بعضی وقتا سرفه هات شددیده بعضی وقتا هم خفیف و کم. همش زادیتن میخوری. امیدوارم خوبه خوب بشی نازنین مامان. راستی گلکم من تقریبا یه ماهی هست ماشین خریدم یه چند وقت مجبور شدیم بذاریم پارکینگ دایی صمد اینا چون خودمون پارکینگ نداریم. البته چند باری رفتم تمرین ولی هنوز یه مقدار ترس دارم. دیشب دایی جون آورد گذاشت دم درمون. امیدوارم بزودی با ماشین خودم بیام دنبالت عشقم. خوب جونم بگه واست که تو تعطیلیهای محرم یه شب قبل از تاسوعا رفتیم خونه دختر عموم چون روز تاسوعا نذری داشتن. اونروز کلی به شما خوش گذشت. تو اون روزا اینقد سوالای جورواجور در مورد واقع کربلا و امام حسین(ع) و یزید ملعون سوال کردی که دیگه بعضی جاهاش من زنگ میزدم از آقا جون اطلاعات میگرفتم مثلا اینکه یزید رو کی کشت؟خوب من جواب این سوالو نمیدونستم زنگ زدم به آقا جون . همش هم بغض داشتی و میگفتی دلم برای امام حسین و خانوادش میسوزه. مامانی من اشکام پر شده تو چشمام میخوام برای امام حسین گریه کنم. روز عاشورا بعد از اینکه برگشتیم خونه همینجوری دراز کشیده بودی گفتی مامانی امام حسین چه شکلی بود. گفتم مامانی خیلی قشنگ و نورانی بود. گفتی آهان رو صورتش خورشید بود من تو کارتون دیدم. بعد گفتی امام حسین خدا بود؟ گفتم نه خدا نبود ولی بنده خیلی خوبه خدا بود. اینو که گفتم زدی زیر گریه و با داد و فریاد بلند شدی و خطاب به من: تو چرا هیچی نمیدونی تو اصلا نمیدونی .چرا دیگه من میدونم امام حسین خدا بود. تو به من نمیگی. من و باباییبعد منبا گریه بغلت کردم و قربون صدقت رفتم تا آروم شدی. اون شبا خیلی گریه کردم. شما با سوالاتت باعث میشدی واقعه کربلا رو تو ذهنم مجسم کنم و زار زار گریه کنم. الهی قربونت برم ایشالا امام حسین و یارانش پشت و پناهت باشن. من شما رو بیمه حضرت ابالفضل کردم میدونم همیشه مراقبته. خلاصه عصر دلگیر عاشورا با خاله نوشین و دایی صمد اینا رفتیم خونه خاله پریناز مامان جون اینا هم اونجا بودن. دو شب خونه خاله موندیم. البته اون شبا بابا با ما نیومد چون ما میخواستیم تعطیلاتمونو اینور اونور بریم نخواستیم بابا رو اذیت کنیم. شام غریبان هم با خاله اینا رفتیم جلو درشون شمع روشن کردیم ولی شما بیحال بودی هوا هم خیلی سرد بود بخاطر همین زود برگشتیم تو. روز پنجشنبه هم رفتیم خونه دایی سعید اینا موندیم روز جمعه گوسفند نذریمونو کشتیم و منم کمی با دایی جون تمرین کردم و شب برگشتیم خونه مامان جون اینا و سه شب خونه اونا موندیم. آخر هفته قبل هم به خونه خودمون برگشتیم. شما خوشگل مامان هم به خوبی به مهد میری و صدات هم در نمیاد. تازه بعضی وقتا دلت واسه مهد تنگ هم میشه.
ماشالا خیلی سر زبون دار شدی و حسابی هم دلت میخواد شیک و پیک کنی حتی موقع خواب. هر شب میگی جوراب شلواری و دامن میخوام.روز پنج شنبه گذشته دو تا از عزیزترین دوستانم مرجان و لیلا اومدن ناهار خونمون. لیلا جون کادوی تولدت برات شلمان آورد. اونروز هم به شما بچه ها خیلی خیلی خوش گذشت هم به ما دوستان عزیز. شب موقع خواب شلمان رو هم گذاشتی تو تخت. بعد میگی مامانی فردا من برم مهد شلمان تنها میمونه میترسه گریه میکنه. گفتم نه دخترم میذاریم تو اتاقت با دستاش حرف میزنه و نمیترسه. میگی عروسکا حرف میزنن مگه. میگم اونا فقط با هم حرف میزنن با ما نمیتونن حرف بزنن. خلاصه هر روز کلی برنامه داریم با شما وروجک شیرین زبونم.
بریم سراغ چند تا عکس
اینجا شما خوشگل مامان صبح زود بیدار شدی و آماده ای برای رفتن به مهد
اینجا هم یه شب وقتی من تو آشپزخونه مشغول بودم یهو برگشتم این صحنه رو دیدم. گفتم دخترم چرا اینا رو اینجوری کردی؟ میگی مامان اینا دارن کارتون نیگا میکنن. منم مربیشون هستم
اینم روز تاسوعا خونه دخترعمومه. روبروی هممون نشستی و داری شعرایی رو که یاد گرفتی میخونی و آخر هر شعر هم با عشوه نیگامون میکنی تا تشویقت کنیم. نفسمیییییییییییییییییی
این عکس هم مربوط به روز عاشوراست
اینجا هم با ترنم ژست گرفتین تا ازتون عکس بگیریم. اونروز یه کم هنرنمایی کردی با لباس باله ات
اینم عکس شام غریبانه. فدات بشم که اینقد بیحالی. فرداش فهمیدم سرما خوردی
اینم خونه دایی سعیده. شما و سنا خوشگله عروسکاتونو دارین میخوابونین. سنا تو تخت داداشش شما تو تخت سنا. اونروز آتیش سوزوندین
اینم شما با بچه های گل دوستان مامان که پنجشنبه مهمونمون بودن. از چپ به راست: عرشیا،پریناز، ترنم و جیگر من. همه جا هم شلمان تو بغلته
اینم مربوط به خونه خاله پرینازه. لباسهای سیسمونی نی نی تو راه خاله پرینازو باز کردی و داری نیگاشون می کنی