شایلینشایلین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

shaylin1

روزهای تابستانی من و مه جبینم

1393/4/18 10:17
نویسنده : مامانی
699 بازدید
اشتراک گذاری

نارنین مادر زیبای من سلام

این روزها هوای خیلی گرم شده و بیرون نمیتونیم بریم همچنین بخاطر ماه رمضان هم بعد اذان همه جا تعطیل میشه و دیگه نمیشه جایی رفت. از اول تیر ماه هم شیفت تابستانی ما شروع شده و من کمتر میام اداره. هر چند تا 10 تیر نتونستیم از این مرخصیا استفاده کنیم ولی از دهم به اینور شنبه و دوشنبه و چهارشنبه پیشت بودم و البته امروز اومدم سرکار.مدت زمانی است که هر شب و روز کارم شده جواب دادن به سوالای بهانه جویانه شما :

شایلین: مامانی شب میخوابیم صبح میشه کجا میریم؟

من: عزیزکم من میرم اداره بابا میره شرکت شما هم میری مهد

شایلین: نههههههههههههه من نمیرم مهد من میخوام بمونم خونهغمگین

و فقط کافیه دهنمو باز کنم تا متقاعدت کنم جیغ و داد و بهانه جویی شروع میشه. هر روز برناممون همینه. هر شب با التماس و گریه میگی: مامان جوننننننننننن. میگم چی شده؟ میگی دلم برای مامان جونم تنگ شدهغمگینبغض میکنی و هر چقدر باهات حرف میزنم نمیشه که نمیشه. باور کن مدتهاست یه روز و شب خوب ندارم. بعضی وقتا هم صبح بیدار میشی و گریه میکنی که من نمیرم مهد. هفته پیش یه روز که میخواستی بری مهد گریه کردی هر چی گفتم چرا نمیری جواب ندادی آخرش گفتی خاله شهناز سرم داد میزنهغمگینخاله شهناز مربی نوپاها هست. ظاهرا چند روزی که لیلا جون مربیت نبود موقع خوابیدن شهناز جون خوابونده. شما حالا چی شده که اینجوری شدی. بهت قول دادم تو مهد بسپارم نخوابوننت. اومدم اداره زنگ زدم بهشون گفتم اگه نخواد بخوابه نخوابونیدش. آخه شما عزیز دلم همیشه  تو مهد میخوابی نمیدونم چرا ایندفعه اینجوری شده بودی. خلاصه کلام اینکه هر دفعه میخوای بری مهد همین برنامه رو داریم. از روزای اول که تو این مهد بردمت گذاشتمت کلاس باله. هر جلسه که میری باله  با ذوق تو خونه برام میچرخی و میگی اینا رو یاد گرفتم. خیلی از باله خوشت میاد و ذوق میکنی. امیدوارم  همیشه اینجوری باشی نفسم. در مورد زبان هم چون این مهد دو زبانه هست هفته ای چند روز بهتون زبان یاد میدن و دیگه نیازی به کلاس نداریم. ظاهرا اینجا با شعر بهتون زبان رو آموزش میدن که به نظرم روش خوبیه. چون میای خونه تمام اعضای بدن و کلمات دیگه رو با شعر میخونی. زبان چینی هم که هنوز آموزش جدی نداری و فقط در حد همون سی دی هاته که شعراشو همه رو حفظ کردی و گاهی هم از بابا کلمات رو میپرسی که یعنی چی؟. فدات بشم دلم میخواد زبان چینی رو کامل یاد بگیری. دیروز بابا بر حسب اتفاق خونه بود و نرفت شرکت. چون مدیر شرکت مهمان داشت و به بابا اینا مرخصی داده بود(آفتاب فکر کنم از مغرب طلوع کرده بود)چشمک خلاصه شما با خوشحالی پیش بابا موندی تو خونه و من اومدم اداره. صبح بابا زنگ زد که شایلین خانم هیچی نمیخوره و خودش هم میگه منو ببر پارک. گفتم  ببرش پارک و صبحانشو اونجا بده بخوره. ولی ظاهرا اونجا هم کارساز نبوده و چیزی نخورده بودی. وقتی برگشته بودید خونه زنگ زدی به من و بی مقدمه میگی: مامانی چرا یوئه چین و خوئی چین نمیان خونمون؟؟!!!!!! من اولش یه لحظه هنگ کردم که اینا کین؟ یهو یادم افتاد اینا عمه هاتن. همچین با بغض گفتی که دلم کباب شد. گفتم عزیزکم اونا خیلی سرشون شلوغه و کشورمون هم خیلی از هم دوره نمیتونن بیان. ایشالا یه بار دعوتشون میکنیم بیان.غمگینگفتی نه من میخوام اونا رو ببینم. بالاخره گوشیو دادی به بابا.میگم چی شده؟ میگه شایلین همه نسل منو زیر و رو کرده امروز. همه رو پرسیده. حالا هم عمه هاشو میخواد. نازنینم راستشو بخوای خودمم خیلی دلم هوای اونجا رو کرده ولی نمیتونیم بریم. چون بابایی اصلا وقت نداره. هم تدریس داره هم کارای شرکت. این روزا یه چیزی مثل خوره افتاده به جونم. شما همش از مادر بزرگ و پدربزرگ و فامیل پدری حرف میزنی و ما هم عکساشونو نشون میدیم بهت و در موردشون توضیح میدیم بهت . مادربزرگت هم که مریضه میترسم خدای نکرده تا عید دیگه نباشه و شما نتونی ببینیش. بعدا بزرگ شدی ما رو مقصر بدونی. ولی خوب بدون بابا هم نمیشه رفت. یه بار 18 ماهه بودی رفتیم ولی شما تصویری از اون سفر نداری. امیدوارم زنده باشن و شما بتونی ببینیشون.

شما علاقه خاصی به کتاب داری و اغلب کتاب میخونم برات. ولی بیشتر از یه ماه هست که هر شب دست کم 10 تا کتاب میاری رو تخت و سریع میری تو تخت خودت و میگی بخون و من باید تک تک کتابا رو بخونم  تا شما خوابت ببره. جالبه اصلا هر چی بهت میگم دیگه نمیای رو پام بذارمت.بعضی وقتا میخوام بغلت کنم و بخوابونمت قبول نمیکنی و هر لحظه که من اراده کنم بهم بوس نمیدی. میدونی چیه؟ احساس میکنم داری بزرگ میشی و دیگه کم کم ازم دور میشی و آغوشم برات کوچیک میشه. رویاهات داره زیباتر میشه و هر روز یه خوابی رو داری برام تعریف میکنی . نازنین دختر محبوبم  هر چقدر هم بزرگ بشی برای من کوچولو بمون و ازم دور نشو. عاشقتم نفس منبوس

اینم یه عکس از نفس من در لباس باله خونه مامان جونش

مهروی من پرنسس قلب من اینو بدون مامان ذره ذره وجودشو فدات میکنه. خداوندا گلمو حفظ کن و همیشه شاداب و سلامت نگهش دار.آمین

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامی کیانا
18 تیر 93 11:55
واي مهتاب جون چشمت روز بد نبينه چندوقتي من هم با كيانا همين مشكل رو داشتم شب موقع خواب ميپرسيد كه فردا كجا ميخوايم بريم گريه و زاري تا فردا صبح بعد فهميدم تو كلاسشون با يكي از بچه هاي تازه وارد مشكل داره خدا رو شكر الآن خوب شده به نظرم بايد ريشه يابي كني اين مشكلو چقدر لباس باله بهش مياد جونم خيلي نانازي شده
مامانی
پاسخ
سلام بر مونای عزیزم. خوش اومدی خانم گلمیدونی من تو مهد قبلی فهمیده بودم اوضاع خرابه به خاطر همین عوض کردم مهدشو و چقدر هم سخت شده برامون. اینجا تا جایی که میدونم مشکلی نداره. البته به قول تو باید ببینم با کی مشکل داره یا نه. باید هی بپرسم. اصلا از بچه های اینجا هیچ چی نمیگه وروجک.توکل بر خدا دعا کن برامون عزیزم. کیانای گلمو ببوس. سر فرصت میام وبت. بوووووووووسسس
مامان تارا و باربد
21 تیر 93 12:03
سلام عزیزم خوبی خسته نباشی منم با تارا این مشکلو دارم شب می پرسه فردا میریسم مهد کودک میگم آره میگه من نمیرم می مونم خونه تو هم نرو اداره منم که صبحا که خوابن میرم اداره هیییییی امان از دل مادرای شاغل امیدوارم همیشه سلامت باشید و دیدار باعزیزانتون بزودی تازه بشه ببوس پرنسس بالرین نازنینو
مامانی
پاسخ
مرسی انیس جون. آره بخدا من که دلم کبابه. اگه اون موقعها که مجرد بودم و هی دنبال کار میگشتم میدونستم کار کردن چه مشکلاتی خواهد داشت نمیرفتم سرکار و منتظر شوهر میموندم. ولی الان دیگه نمیتونم از کار کنده بشم خودت که میدونی. مرسی گلم تو هم دوقلوهای عسلتو ببوس
مامان پرنسس شایلین
21 تیر 93 13:45
وااای چه پرنسس خوشگلی اینجا ایستاده با لباس باله قشنگش [بوسه] امیدوارم تعطیلات تابستانی خوش بگذره به مادر و دختر
مامانی
پاسخ
مرسی خاله مهربونم ایشالا به شما هم خوش بگذره.پرنسس نازو ببوسید
❤مامان محمد و ساقی❤
14 مرداد 93 23:18
سلام مهتاب جون خوبی مهتاب جون شاید شایلین جون از مهد کودکی که میره راضی نباشه و یا شایدم صبح که زود بیدارش میکنین خسته میشه من ساقی رو ساعت 10 تا یک میبرم خیلی دوست داره و اینکه لباس باله خیلی به شایلین جون میاد ایشالله خیلی زود راهی چین بشی تا دخملی بتون اقوام پدری رو ببینه
مامانی
پاسخ
مینا جون شایلین از اینکه صبحا زود بیدار میشه بدش میاد. چون شبا دیر میخوابه.مرسی از نظر لطفت عزیزم. ساقی جونو ببوس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به shaylin1 می باشد