شایلین در جشن حنابندون
سلام عزیز دلم گل خوشگلم دختر نازنینم
روز پنجشنبه هفته گذشته رفتیم حنابندون دختر دایی من ساناز جون. صبح وقتی از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم با هم رفتیم از مغازه سیب سبز واست لباس خریدم. بعد از ظهر هم مامان جونو زندایی لیلا با بردیای عسل اومدن خونمون عصر هم بعد از برگشتن من از آرایشگاه آماده شدیم رفتیم. خاله هات هم قرار بود خودشون بیان. ما زودتر از اونا رفتیم.مراسم خیلی خوب و شادی بود. قبل از اومدن داماد شما همش دنبال داماد بودی و هی میگفتی پس داماد ساناز کو. داماد کی میاد؟چرا نیومده؟اگه بیاد شب میمونه اینجا؟مامان این دخترا همه شوهر داردن؟...این روزا خیلی در مورد شوهر حرف میزنی خدا به خیر بگذرونه من اصلا آمادگی داماد گرفتنو ندارم والایه بار قبل عید شین شین و موسی خونمون بودن هر دوشون کنار هم رو مبل نشسته بودن. نمیدونم چی به ذهنت رسید که یهو برگشتی گفتی مامان موسی شوهره شین شینه؟!!!شین شین و موسیمن و بابایی اولبعدشما تو تلویزیون هم کسی رو نشون میده تو دنبال شوهرش میگردی
اینم چند تا عکس از اون روز. فدای تو بشم منننننننن
فدات بشم که اول مراسم اینقد خانم و با وقار بودی
این دوتا عکس هم وقتی لباستو تازه خریده بودم تو خونه پوشیده بودی و منم عکستو گرفتم. قربون این تیپ خوشگلت بشم نازنینم
ایشالا قسمت خودت عزیزترینممممممممم