شایلینشایلین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

shaylin1

عید نوروز 1393

1393/1/26 10:06
نویسنده : مامانی
743 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر یکی یه دونه ام و سلام به همه دوستان عزیزم

قبل از هر چیز به خاطر تاخیرم ازتون معذرت خواهی میکنم. تنبلیه دیگه کاریش نمیشه کردچشمک

بدون مقدمه میرم سراغ تعطیلات عید نوروز امسال. سال قبل که خون به جیگر شدیم به خاطر بستری شدن نازگلمون در بیمارستان.ولی امسال جای همتون خالی خیلی خیلی بهمون خوش گذشت. بعد از4 سال دل زدیم به دریا و رفتیم به قول دوست عزیزمون مونا جون ولایتمون. سفر خیلی خوبی بود تجربه ای شیرین به همراه دختر عزیز و همسر مهربان و خوش سفرم بود. روز اول عید دیگه خیلی کلافه بودم هر چقدر هم زنگ میزدم ترمینال که بلیط رزرو کنم جواب نمیدادن. بالاخره پسر عموی عزیزم ساسان جان زحمت کشیدن به یکی از دوستانشون گفتن و ایشون هم برامون واسه صبح فردا یعنی دوم عید بلیط رزرو کردن و ما هم شروع کردیم به بستن چمدونمون. خلاصه صبح روز دوم حرکت کردیم و عصر ساعت 5 رسیدیم شهرمون. هوای تازه شهرمون که بهم خورد از خود بیخود شده بودم. شایلین هم لحظه شماری میکرد تا شهرمونو ببینه. تو اتوبوس هم دختر خیلی خوبی بود.تو صندلی کنار باباش یه آقا پسری به اسم امید نشسته بود که حسابی باهاش دوست شده بود و همش دنبال امید بود. امید هم 16 یا 17 ساله بود. سه روز تو شهرمون تو خونه عمو و پسر عموهای بنده موندیم.چهارمین روز با پسر عموم و همسرش رهسپار دهکده خاطراتمون شدیم. ذوق و شوقم وصف ناپذیر بود اشتیاق فراوونم به همسرمو دختر عزیزتر از جانم نیز سرایت کرده و سر از پا نمیشناختیم. اول رفتیم کنار رودخونه بساط کباب راه انداختیم و تجدید خاطره کردیم.بعد رفتیم روستا و خونه عموی بزرگم خدا بیامرز. و اونجا لنگر انداختیمچشمکهمه چیز در اون روستا فرق کرده بود ولی هواش و کوههاش همون بودن و این به من جون تازه ای میداد. بعد از چند روز گشت و گذار در کوهها و باغها و کنار رودها یک روز برف زیبا شروع به باریدن کرد و تا صبح روز دیگر به 40 سانت رسید.دوستان جای همتون خالی. همه چیز زیبا بود و زیباتر شد. روز اول برف با پسر عموها و دختر عموها و خواهر و برادرم مجردی زدیم به دل برف و رفتیم باغ. اتفاقی برای من افتاد که وسیله تفریح و خوشی جمع صمیمیمان شد.(آن اتفاق رو در پستی جداگانه خواهم نوشت) تو این مدت یه عروسی رفتیم و روز سیزده بدر هم چون دیار خودمون پر از برف بود راهی سواحل رود ارس شدیم که با اونجا 1 ساعت فاصله داشت. سیزده هم  بسیار خوش گذشت و به خوشی بدر شد. روز بعد به شهرمون برگشتیم و 15 فروردین هم به تهران اومدیم. تو تهران دلم حسابی گرفت.و بهانه گیریهای دختر عزیزم هم از همان روز شروع شد. خدا میدونه با چه ترفندی تونستیم راضیش کنیم که باید به خونمون برگردیم اصلا نمیخواست به تهران برگرده. یه روز به مامان جونش گفته بود که باید خونمونو بیاریم اینجا و همچنین مهد کودک رو هم بیاریم اینجا زندگی کنیم و دیگه تهران نریم. الهی فدات بشم گلم اون آزادی و اون هوا به دل شما هم نشسته بود و دوس نداشتی از اونجا دل بکنی. ایشالا خودمون میریم اونجا یه خونه میسازیم و گاهی سر میزنیم به اونجاقلب

اینم از عکسای دختر مهربونم و نازم

شایلین و دومین تجربه سفر با اتوبوس vip

 

اینجا باغ عمومه و دردونه ما بر لب جوی نشسته و داره لذت میبره

 

اینجا هم داره هاپوهای عموجونو تماشا میکنه که یکیش جودیه و دیگری گودی.جودیه خیلی باهوشتره و آماده به خدمت هم هست که عمو دستور بده تا حساب ما رو برسهعینک

اینجا هم تو خونه داخل باغ هستیم دختر گلمون ناراحته و میخواد بره بیرون با هاپوها بازی میکنهاسترس

عزیز دلمون در کنار رودخانه ورودی روستا

اولین صبح دخترم در روستا.از دختر عموم خواهش کردیم برامون نون محلی درست کنه. اونا هم که خیلی وقته دیگه نون محلی درست نمیکنن و از نونوایی نون میگیرن کمی سختشون بود ولی بخاطر ما دو جور نون درست کردن دستشون درد نکنه. اینم گل قشنگ منه که نونو زده زیر بغلش و از اون یکی هم داره میخوره. فدات بشم نون محلی ندیده ی من

الهی فدای هر دوتون بشم. این شایلین و امیرحسین پسر دختر عموم روح افزا هستش. این دو تا با اینکه تفاوت سنی شون کم نبود ولی اصلا از هم جدا نمیشدن. انگار علاقه ای که بین من و روح افزا هست به اینا هم سرایت کرده بود. اینجا ساعت 2 نصف شب بود که ما نشسته بودیم و حرف میزدیم اینا هم مشغول بازی بودن که یه دفعه دیدیم سکوت همه جا رو گرفته و رفتیم دیدیم تو اتاق اینجوری سراشونو چسبوندن به همو خوابشون برده بود. این اتفاق در عرض دو سه دقیقه افتاد. اینقدر خسته بودن که یهو خوابشون برده بود. ای جووووونمبغل

 

الهی فداش بشم این وروجک من بردیا هستش. عمه فدات بشه عسلم. روز سیزده بدر دور از چشم آقای مزرعه دار رفته تو مزرعه گندم

اینجا هم شایلین و آیلین(دختر پسر عموم) و امیرحسین در حال اکتشاف هستن

شایلین و آیلین در ساحل رود ارس پشت به پشت هم دارن از طبیعت لذت میبرن. فداتون بشم مننننننننن(حجم عکسا رو که کم کردم کیفیتشون اومده پایینناراحت)

اینم شایلین با محمدمهدی (نوه عموم)پشت کامپیوتر نشستن. ای جوووونم محمدمهدی با این چشای قشنگش منو نیگا میکنه تا ازش عکس بندازمقلب

شایلین و بابایی بر بالای سد ارس

باز دوباره این دوتا عزیز نازنین قلبیواشکی رفتن تو زمین یونجه و یونجه چیدن و دارن میارن. دختر گل ما فهمیده بود این سبزی خوردنیه و از اینا گذاشته بود دهنش و باباش جلوشو گرفته بود که نخوره من که پایین بودم یهو دیدم پدر و فرزند دارن میان و دخملی تو بغل باباش داره هی تقلا میکنه. علت رو پرسیدم باباش گفت میخواد یونجه بخورهسبزکلی باهاش حرف زدیم تا راضی بشه نخوره

و اینجا شایلین و امیرحسین دنبال پیدا کردن حشرات از زیر سنگ هستن

شایلین دختری در مزرعه در ساحل رود ارس

امیر حسین نازنینی که همه جا مراقب شایلین بود. فداتون بشم من

شب آخر سفر همه مون خونه روح افزا جون بودیم و فرداش قرار بود برگردیم تهران. وقتی آخر شب خداحافظی کردیم که بریم خونه عمو سیاوش و اونجا بخوابیم یهو امیرحسین گریه رو شروع کرد و به باباش گفت باید بریم برای من تبلت بخری. هر چقدر میگفتیم الان نمیشه قبول نمیکرد.رفتم بوسش کنم و ازش خداحافظی کنم. گفت با همتون قهرم. بمیرم الهی خیلی ناراحت شدم میدونستیم ناراحتیش بخاطر رفتن ما هستش ولی یه جور دیگه داشت بروز میدادناراحت

عزیزانم خدا همتونو حفظ کنه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (5)

آمیتیس
27 فروردین 93 1:48
خوشا خاك‌ تبريز مشكين‌ نفس ‌خوشا ساحل‌ سبز رود ارس‌ ************************************* اي‌ صبا گر بگذري‌ برساحل‌ رود ارس ‌ بوسه‌اي‌ بستان‌ به‌ ياد من‌ از آن‌ سيمين‌ زمن‌
مامانی
پاسخ
مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلذت بردم
مامي كيانا
31 فروردین 93 10:51
سلام مهتاب جونم چقدر دلم براي شما تنگ شده بود باور كنم فقط اومدم ببينم رفتي ولايت يا نه واي نميدوني چقدر خوشحال شدم وقتي سفرنامه ت خوندم و ديديم اينقدر پرانرژي نوشتي واقعا 4 سااااال نرفته بودي؟ چطوري تحمل كردي اي واي يادم رفت بگم سال نو مبارك صد سال به از اين سالها خدا ميدونه كه از همه بيشتر به شايلين جون خوش گذشته تو اون فضا و سرسبزي طبيعت و همبازيها خيلي شايلين جونو خوشحال كرده ايشالا هميشه بيام اينجا و خبرهاي خوب بخونم و انرژي بگيرم راستي سوتي شما چي بود؟ بيصبرانه منتظر پست بعدي هستم
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم مرسی از این همه محبتت. واقعا رفتن به این سفر کلی روحیه مو عوض کرده.عزیزم منتظر عکسای اون روز برفیم ببینم کسی بهم میده تا بنویسم چه سوتی دادم من
مامان ملینا
1 اردیبهشت 93 23:56
سال نوتون با کلی تاخیر مبارک .چقدر خوشحال شدم که بالاخره به شهر و دیارتون رفتین و حسابی بهتون خوش گذشت . همیشه ایشالا لبتون خندون و دلتون شاد باشه عزیزم
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم مرسی سال نو شما هم مبارک. آره گلم جای همتون خالی بود.
❤مامان محمد و ساقی❤
6 اردیبهشت 93 21:13
سلام مهتاب جون مجددا" سال نو مبارک باشه خیلی خوشحال شدم که تونستی جایی رو که دوست داری ببینی و اونجا لذت ببری چه عکسها و مناظر قشنگی...من که از دیدنشون لذت بردم ولی ننوشتی کجاست؟رود ارس اگر اشتباه نکنم رود مرزی ایران و آذربایجان ...اینو تو جغرافی یاد گرفتم معلومه که بچه ها از طبیعت لذت میبرن و دوست ندارن تو چهار تا دیوار زندگی کنن.حیف که تمام دوران بچگیشون تو فضابی بسته میگذره ایشالله همیشه خوش باشی دوست منو شایلین عزیز که امیدوارم همیشه سلامت باشهزودتر اون اتفاق رو بنویسما خانوما به هر اتفاقی میگیم بارداری نوشتی خبرم کن
مامانی
پاسخ
سلام مینا جون مرسی از لطفت. آره رود ارس مرز ایران و آذربایجانه. ما دقیقا لب مرز بودیم.باور کن مینا شایلین اینقد آروم بود و بهش خوش میگذشت که نگو. حیف که تموم شد
مامی نرگس
9 اردیبهشت 93 18:01
وااااااااااااااااااااای منم کلی انرژی گرفتم چقدر حال میده روستا و نون محلی و یاد کودکی و.... ایشالا همیشه خوش باشین مهتاب جونم
مامانی
پاسخ
سلام نرگس عزیزم آره گلم نمیدونی چقدر اون چند روز برای من خوش گذشت واقعا جای همتون خالی. باران نازمو بوووووووووسسس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به shaylin1 می باشد