شایلین در اولین روزهای زمستان92
سلام دردونه نازنینم
میبینی این روزا خیلی تنبل و کم کار شده ام. نمیدونم چرا دست و دلم به هیچ کاری نمیره.یه جورایی کسلم.دیروز تو اداره وقتی کارام تموم شد. یه نیم ساعت باقی مانده از وقتم رو شروع کردم با همین موضوع ذکر شده در مورد این روزای شما برات بنوسیم. کلی مطلب نوشتم و خواستم عکساتو آپلود کنم دیدم ساعت سه و نیم شده و باید سریع برم دنبال شما. بخاطر همین مطلبو ثبت موقت کردم تا امروز ادامشو بنویسم.امروز وقتی الان میخواستم مطلب نیمه کاره را تموم کنم دیدم اصلا ثبت نشدهخیلی ناراحت شدم. دوستان گلی که وبلاگمونو میخونن میدونن چقدر دوباره نوشتن یه مطلب سخته و دیگه همون چیزا از ذهن آدم میپرن.خلاصه الان خیلی حالم گرفته شد.
این روزای اول ماه زمستون برامون جالب نبود. وقتی مامان جون اینا از شهرستان برگشتن اینجا خودشون هم برای عموی خدابیامرزم مجلس یادبودی گرفتن. همون روز که از مسجد برگشتیم خونه شما و مامان جون سخت مریض شدید. یعنی حال مامان خیلی بدتر بود و تب و لرز بدی کرده بود. بخاطر همین من مرخصی گرفتم و شما رو بردم دکتر و خاله لاله هم مامانو. دو روز بعد آقا جون مریض شد. خیلی سخت بود. مریضی اونا برام سختتر از مریضی شما بود. یه هفته سختی رو گذروندیم. تا اینکه حال هر سه تاتون شکر خدا بهتر شد و ما هم تعطیلات رو برگشتیم خونه خودمون. چهار روز من و شما و بابا کنار هم تو خونه موندیم.من و بابا چهارشنبه رو مرخصی گرفته بودیم. خلاصه شما خدا رو شکر بهتر و بهتر شدی و از اول این هفته هم تشریف بردی مهد.تو اون چهار روز هر وقت حرف مهد رو میزدیم میگفتی من نمیرم مهد.دلیلشو که میپرسیدیم قاطعانه میگفتی: من مریضم نباید برم مهدمیگفتم دیگه ماشالا خوب شدی خدا رو شکر. میگفتی: نه خوب نشدم ببین داره آب بینیم میاد. میگفتم نه اسپری بینی زدم خوب شده. میگفتی : دارم سرفه میکنم نیگا کنبعد الکی سرفه میکردی.فدات بشم همش داشتی بهونه میاوردی تا نری مهد. تو اون چند روز که خونه مامان جون بودیم یه شب خاله لاله وقتی از سر کار برگشت طبق معمول رفتید تو اتاق و یه کمی که گذشت یهو دیدیم صدای جیغ و گریه شما بلند شد. اومدم تو اتاق دیدم مثل ابر بهار گریه میکنی و خاله جون هم طفلک پریشون و پشیمون بغلت کرده داره آرومت میکنه. منو که دیدی بیشتر جیغ کشیدی و یه چیزای نامفهومی گفتی. از خاله پرسیدم چی شده. گفت گوشامو سوراخ کردم بهش که نشون دادم اینجوری کرده و میگه گوش منم سوراخ کنید.وای چه دردسر بزرگی. یعنی دیگه نمیشد آرومت کرد. آخه شما خیلی وقته از من میخوای گوشاتو سوراخ کنم ولی من جرات این کارو نداشتم. بهت قول دادم میبرمت پیش دکتر مشاغی تا گوشاتو سوراخ کنه تا اینکه کوتاه اومدی و آروم شدی.
تو اون روز چهارشنبه برای ویزیت با بابایی بردمت پیش دکتر مشاغی و اصلا سوراخ کردن گوشات هم یادم نبود. وقتی ویزیت دکتر تموم شد خواستیم بریم از اتاق بیرون گفتی پس گوشم چی؟منباباشما
دکتر گفت فقط یه جفت گوشواره ایرانی دارم. هفته دیگه بیا خارجیشو میزنم برات. گفتی الا و بلا همین الان بزن. خانم دکتر از قاطعیت و جرات شما اینجوری بودنمیگفتن من بچه به این باهوشی ندیدم.که اینقدر برای خواستش هم بخواد پافشاری کنی.هیچی هر سه تامون بخصوص من سر تسلیم فرو آوردم و گوشاتو دادم دست خانم دکتر تا گوشواره ایرانیشو بزنه به گوشت. من نمیگم جنس ایرانی بده ولی چون تا حالا چند بار دیدم این گوشواره های ایرانی تو گوش بچه ها باعث عفونت شدن بخاطر همین تردید داشتم. خلاصه گوشواره ها بی سرو صدا رفتن تو گوش شما و بعد هم سه تاییمون روانه منزل شدیم. باید به خاله و مامان جون و آقاجونو دایی جونو فک و فامیل خبر میدادیم که بالاخره گوشای دخترمونو سوراخ کردیم دیگه.این درخواست شما بود و باید شماره تک تکشونو میگرفتیم تا شما پز گوشواره های جدیدتو بدی بهشون.
خلاصه که هر روز و هر شب ماجراها داریم با شما. دیشب خیلی شیطنت میکردی و منم یه کم بیحال بودم کمی باهات تند برخورد کردم.
شایلین:مامانی؟
مامانی: بله
شایلین: مگه شما منو دوس نداری؟
مامانی: چرا دوس ندارم خیلی هم دوست دارم. ولی شما منو اذیت میکنی
شایلین: نه اذیتت نمیکنم مامان بد
مامانی:یعنی من بدم؟؟؟؟؟؟؟
شایلین:نههههههه تو مامان خوب و مهربون منی
مامانی:
شایلین: مامان من همسر تو هستم دیگه
مامان: شما همسر منی؟؟؟؟؟
شایلین:
مامان
یعنی بعضی وقتا حسابی خل میشم با حرفا و کارات. ولی عاشقتم وقتی بغلت میکنم و صورتمو به صورتت میچسبونم حس میکنم تمام دنیا مال منه. آخه شما دنیای منی فرشته شیرینم.
چند روز پیش خاله نوشین اومد پیشمون. شما تو اتاق مشغول بازی بودی وقتی از اتاق اومدی بیرون گفتی خاله ببین ست کردممن و خاله از ست کردنت ذوق کرده بودیم و خاله گذاشتت کنار شومینه و ازت چند تا عکس گرفت. شال آبی با جوراب شلواری آبی و گیره موی زرد هماهنگ با گلای شالت. این چکمه های قرمز رو هم بابایی از چین برات آورده بود. راستی بابا برای شما کلی لباس خریده بود که من هی فرصت نمی کنم عکسشو بگیرم و بذارم برات.و شما هم تقریبا تو این مدت اینقد هی همشو پوشیدی درآوردی که کهنشون کردی. فدات بشم عاشق لباس عوض کردنی و دائم مشغول این کاری.
فدای ژستتم منننننننننننننننن
فدات بشم که کفشاتم اشتباهی پوشیدیوقتی خاله ازت عکس میگرفت خیلی خانم واستاده بودی تا عکس بگیره ولی وقتی نوبت به من می رسه خودتو واسم این شکلی میکنی. قربون این ژستت بشم مننننننننن
اینا هم مال روز جمعه است که بابایی رفته بود کرج من و شما رفتیم خونه خاله نوشین
این بلوز و شلوار هم سوغات چینه. بلوز رو مامان موسی برات خریده و شلوار رو بابایی. دستشون درد نکنه.
خوب نازنینم بالاخره تونستم آپ کنم و یه خلاصه ای از شیرین کاریات نوشتم.
فعلا برم دنبال کارم. دوستت دارم عسلممممممممم