شایلین یک شب با لباس عروس
سلام فرشته قشنگم محبوب نازنینم
دیشب وقتی من تو آشپزخونه مشغول شستن ظرف بودم دیدم صدام میکنی اومدم دیدم وسط پذیرایی واستادی کنار بابایی و لباس سفید عروسی هم که موقع عروسی خاله پریناز خریده بودیم تو دستته. گفتی مامان میخوام اینو بپوشمگفتم مامانی این لباس فقط واسه عروسیه اگه تو خونه بپوشی خراب میشه حیفه. هر چی من گفتم شما بیشتر اصرار کردی و پاتو کردی تو یه کفش که الا و بلا باید بپوشم. باز هم طبق معمول من کوتاه اومدم و لباسو کردم تو تنت. بعد گفتم حالا که پوشیدی بذار یه عکس ازت بگیرم نذاشتی. بلافاصله هم گفتی مامانی بریم بخوابیم. با این لباس؟بد جایی گیر کرده بودیم. هر چقدر من گفتم بابا گفت شین شین گفت قبول نکردی که نکردی.هر چی از پیراهنای دیگت میاوردم که اونو بپوشی و اینو در بیاری هیپکدومو قبول نداشتی.تازه کتونی هایی رو هم که مامان موسی برات فرستاده بود از چین با یه جفت جوراب لنگه به لنگه پات کرده بودی و در نمیاوردی. تیپت دیدنی بود. من هر از گاهی خندم میگرفت ولی به زور خودمو نگه میداشتم. خلاصه یه ساعت ما با طرق مختلف تلاش کردیم این لباس رو از تنت در بیاریم نشد که نشد تو رو گول بزنیم. رفتی رو مبل دراز کشدی و کفشا رو از پات در آوردی و کم کم همونجا خوابت برد. وقتی خوابیدی اومدم یواشکی لباستو دربیارم سریع بیدار شدی و جیغ زدی. دیگه کوتاه اومدم گفتم هر چه باداباد بذار دلخوش باشی لباس به جهنم. بردمت گذاشتمت رو تختمون و با همون لباس خوابیدیوای عروس کوچولوی خوشگلم بالاخره با لباس عروسی خوابید. نازنین قشنگم دختر شیرینم ایشالا یه روز بشه تو لباس عروسی کنار همسر آیندت ببینمت عشق قشنگم
البته ماجرا به اینجا ختم نشد جالبترین قسمت قضیه نزدیکیای صبح اتفاق افتاد. صبح نزدیک ساعت 6 بود که دیدم هول هولکی با حالت گریه و بغض صدام کردی: مامانی مامانی پا شو خیس شده خیس شده خیس شده. این جمله رو سه چهار بار تکرار کردی. منم که عین دیوونه ها هراسون شدم و ترسیدم چی شده. بابایی هم از خواب پرید به صدای ما. بعد دیدم بلههههههههههههه. عروس کوچولوی خوشگل من برای اولین بار همه جا رو خیس کرده. چون خانم خوشگله دیشب از ترس اینکه مجبور بشه لباسو از تنش دربیاره هر چی گفتم بریم دستشویی نرفت که نرفت. بعد دیگه نه تنها لباس عروسیش بلکه رو تختی و ملافه ما رو خراب کرده بود. وقتی اونجوری بغض کرده و گفتی خیس شده گفتم اشکالی نداره مامانی باید لباسا رو در بیاریم و پاهاتو بشورم و خشکش کنم. حالا لباست هم میشوریم تا خشک بشه. وقتی که بردمت دستشویی دیگه هی خوابالو خوابالو با ناز و عشوه میگفتی مامانی ببخششید. این شین ببخشید رو همچین غلیظ میگفتی که من دیگه خوابی تو چشام نمونده بود و هی میخندیدم و بابا هم بالا سرمون.مامانی ببخشششیدفدات بشم من عشقم. حالا میدونی چیه من الان اداره ام و یه عالمه تمیز کردنی و شستنی تو خونه منتظر منه که برم و بشورم و بسابم
اینم عکسای شما با لباس عروسی
وقتی تازه همه چیو پوشیده بودی رفته بودی رو تختو میگفتی بیا بخوابیم.
شایلین با لباس عروس و کتونی و یه جفت جوراب لنگه به لنگه و تختخواب اتاق ما با چندین بالش که در عرض تخت چیده شده که بخاطر این جوجه که نمیره تو اتاق خودش بخوابه ما مجبوریم به عرض تخت بخوابیم که خانم جای زیادی داشته باشه.
دیشب مامان جون زنگ زده بود و داشتی بهش میگفتی مامان جون تولد مهتابمه و منم میخوام کیک فوت کنم.(کیک فوت کنم) وایییییییییییییییی بخورمت با این حرفات. منتظری تا تولد من فرا برسه و تو شمعا رو فوت کنی. عشقممممممممممم