شایلین و نقاشیهاش
پریشب آقا جون و مامان جون خونه خاله نوشین بودن خاله زنگ زد ما رو هم دعوت کرد رفتیم خونشون. اون شب بابا برگشت ولی ما خوابیدیم اونجا و چون فرداش من نمیخواستم برم اداره صبح به خاطر اینکه اینقد شما هی آبرنگ آبرنگ گفتی که مجبور شدیم ببریمت بیرون و برات آبرنگ بگیریم. وقتی برگشتیم خونه خاله یه دفتر پیدا کردیم و دادیم دستت و شروع به نقاشی کردی. وقتی نقاشیتو دیدم خیلی خوشحال شدم اخه این اولین بارت بود که شکل میکشیدی و تا چند روز پیش همش کاغذو خط خطی میکردی. این دفعه با تفکر و جدیت دایره میکشیدی و اسم هم واسش میذاشتی:
خوشگلم در حال نقاشی کشیدین با آبرنگ
اول اینو کشیدی وقتی ازت پرسیدم این چیه؟گفتی خونه استالهی فدات شم واقعا هم شبیه خونه است
وقتی پرسیدم این چیه؟ گفتی گلدونه. فدات شم از ذوقم به بابا زنگ زدم و بهش خبر دادم چیا کشیدی
آفرین به دختر نازنینم که در مدت چند روز این همه پیشرفت کردی. هزار ماشالا.
چند روز پیش وقتی از مهد آوردمت خونه داشتیم از پله ها بالا میرفتیم که گفتم آخ کمرم. گفتی مامان کمرت درد میکنه؟گفتم آره گفتی:خوب مامان از اون چیزی که اینجوری اینجوری(هی دستتو دور کمرت میچرخوندی)به کمر میبندن یکی بگیر ببند به کمرت خوب میشه.وای تمام خستگیم با شنیدن این حرف از تنم بیرون رفت و از اینکه دخترم اینقد بزرگ شده و همه چیو میفهمه و میتونه باهام حرف بزنه خدا رو هزار بار شکر گفتم.
باز یه روزی از همین روزا تو کوچه داشتیم با هم میرفتیم و منم همینجوری با لهجه بچگونه داشتم قربون صدقت میرفتم. یهو برگشتی گفتی: مامان! درست صحبت کن دیگههههههههه. تو اینجوری بودیمنم اول اینجوری شدم بعد هم اینجوراونوقت شما این شکلی شدی
فدای تو بشم بعضی وقتا همچین متعجبم میکنی که شاخ درمیارم.ماشالا حسابی داری بزرگ میشی ولی حیف همچنان بدغذا و بی غذایی و این داره داغونم میکنه.این روزا من حال و روز خوبی ندارم ولی نهایت سعی خودمو میکنم ازت خوب مراقبت کنم امیدوارم همیشه بتونم مادر خوبی باشم برات.دوستت دارم نازنینم