شایلین و این روزها
سلام دخترک نازنینم ، امیدم ، نفسم و همه کسم سلام
خداوند عزیز و مهربان رو هزار بار شکرگزارم چرا که شما این روزها ماشاالله خیلی بهتر شدی و من هر روز که به خونه بر میگردم وقتی تو بغلم میگیرمت و می بوسمت انگار جانی دوباره به تنم به وجودم میاد اونوقته که با صدای بلند میگم خدایا شکرت که این فرشته کوچولو رو به من دادی.تو آغوشم میفشارمت و غرق بوسه ات می کنم. شما هم دستای کوچولوی نازتو دور گردنم حلقه میکنی و میگی: مامانی چی بلام خلیدی؟عاشقتم شایلینم عاشقتم.دورت میگردم هزار بار. عزیزترینم از خدا فقط سلامتیتو میخوام سالم باشی و تندرست و عاقبت بخیر. انشاالله. این روزها باز ما ساکن خونه مامان جون و آقا جون شدیم. به دلیل اینکه شما هنوز خیلی ضعیفی و هنوز وحشت دارم از اینکه نکنه خداری نکرده سرما بخوری یا چیزیت بشه.دیگه طاقت مریضیتو ندارم. البته وقتی خونه خودمون میریم شما چیزی نمیخوری ولی پیش مامان بهتر میخوری. اصلا این خونه جدید مامان جون اینا رو خیلی دوست داری. ماشاالله هزار ماشاالله خیلی شیرین زبونی و با حرفات همه رو مسحور میکنی. فقط کمی جیغ جیغو هستی که هیچ راهی برای کم کردن این کارت پیدا نمیکنم. وقتی میخوایم به زبون ترکی حرفی بزنیم که شما متوجه نشی بلافاصله میفهمی و عکس العمل نشون میدی. دیگه زبون ترکی رو داری کاملا یاد میگیری.مامان جون هر چی میگه جواب میدی بهش. این روزها هر روز صبح که میخوایم بیام اداره گریه و زاری راه میندازی و دلم رو کباب میکنی. نوع گریه هات فرق کرده. دستتو دور گردنم حلقه میکنی و از ته دلت گریه میکنی. اشکات که سرازیر میشه دلم آتیش میگیره. تمام مسیر رو بغض میکنم و دعا میخونم برات.نمیدونم کی عادت میکنی به این مسئله؟!!!هفته پیش روز جمعه با بابایی بردیمت آرایشگاه و موهاتو کوتاه کردیم شدی عین پسرا. حالا عکساتو بعدا میذارم تو وب.رو صندلی آرایشگاه که نشستی وقتی پیش بند رو بست نمی دونم چرا یهو زدی زیر گریه. ولی وقتی دیدی میخواد واقعا موهاتو کوتاه کنه آروم نشستی و زیرکانه لبخند میزدی. قربون اون لبخندات برم. آهان راستی بنج شنبه رفتیم تولد آدرینا جون دوست شما که تو همسایگیمون زندگی می کنن. خیلی بهت خوش گذشت. فکر می کنم به غیر از تولد خودت اولین جشن تولدی بود که شرکت کرده بودی. خیلی عالی بود و همش یا میرقصیدی یا شیطنت میکردی.حالا بهت بگم از بردیا جون. هفته پیش زن دایی خبر داد که بردیا دو تا دندونش همزمان با هم درومده. خیلی خوشحال شدیم. مامان جون هم واسش آش دندونی درست کرد و همه مون نوش جون کردیم. شما هم خیلی خوشت اومده بود از این آش خوشمزه. بردیا ماشاالله خیلی ناز شده و دائم خوش اخلاقی میکنه و میخنده. من یکی که عاشقشم. ولی از ترس شما نمیتونم بهش زیاد نزدیک بشم. آخه متاسفانه شما اصلا از بچه ها خوشت نمیاد و میزنیشونوای عسلم داره دیرم میشه بدوم برم خونه که شما منتظرمی. نمیدونم امروز چی برات بخرم. آخه هر روز باید چیزی برات بخرم تازه خوراکی و اسباب بازی کوچولو هم نمیخوای همیشه میگی گنده بخرمن به این گندگی رو که هر روز سوارم میشی و منم هی برات پیتکو پیتکو میکنم قبول نداری دیگهاونوقت هی اسباب بازی گنده میخوای. اگه یه روز پولم تموم شه چیکار کنم؟ وای نه نه خدایا منو شرمنده این بچه نکن.آمین
دوستت دارم عشقم فعلا بای بای