شایلین و مهرنوش

سلام دخملی قشنگ من

اهفته پیش روز سه شنبه و چهارشنبه من به خاطر سرماخوردگیم نتونستم بیام سر کار. روز پنج شنبه هم مهرنوش با مامانش اومدن ناهار خونه مون. از اونجایی که شما به راحتی با بچه ها دوست نمیشی همش خدا خدا می کردم که نکنه با مهرنوش هم دوست نشی و بهشون خوش نگذره. از قبل یکی از کتابهای می می نی رو گرفته بودم و دو تا گل سر هم که امسال از چین آورده بودم برای مهرنوش کنار گذاشته بودم تا شما اونا رو به دوستت هدیه کنی. مهرنوش جون با شما تو یه روز و یه بیمارستان به فاصله 3 ساعت به دنیا اومده. یعنی شما ساعت 8 صبح اونم ساعت 11 به دنیا اومد. من و خدیجه یعنی مامان مهرنوش زمانی که شما دو تا رو به دلیل زردی تو بیمارستان کودکان بستری کرده بودن دوست شدیم.و چون هر دو تای شما دکترتون هم یکی بود ما هر هفته و بعد از اون هر ماه تا یک سالگی شما تو مطب دکتر عطایی همدیگرو می دیدیم.ولی چون مهرنوش بعد از یکسالگی به مهد کودک رفت دیگه کمتر می تونستیم همدیگرو ببینیم چون ساعتها و روزای ویزیتهاتون فرق کرده بود. اما همچنان تلفنی با هم ارتباط داشتیم تا اینکه پنج شنبه اومدن خونه مون.از لحظه ای که اونا اومدن شما دو تا مثل دو فرشته مهربون با هم بازی می کردین و حرف میزدین و هی میرفتین اتاق و می اومدین پذیرایی و ما هم کیف می کردیم. ولی این وضعیت تا یکی دو ساعت بیشتر ادامه نداشت و شما دوباره شروع کردی به بد قلقی و اسباب بازیهاتو نمی دادی به مهرنوش و گاهی هم میزدیشخلاصه زمان رفتنشون که شد شما خیلی گریه کردی و بعد از رفتنشون به سختی تونستم آرومت کنم. تا اینکه خوابیدی. چند روزیه که بابایی برای تصحیح اشکالات رساله اش میره پیش دوستش دکتر عبدالله. و اکثراً نمی بینیمشون. چون باید تا آخر بهمن ماه دفاع کنه و وقتش محدوده. اگه دیر بجنبه چند هزار دلار جریمه میشه.دلمون براش تنگ میشه ولی سعی میکنیم تحمل کنیم تا بابایی با موفقیت کارشو به سرانجام برسونه و مدرک دکترا بگیره.انشاالله

خاله نوشین چند وقتیه که قصه خاله سوسکه رو برات تعریف کرده و شما هم به هر کی میرسی میگی: زن میشی؟امروز که تلفنی باهات حرف میزدم میگی مامانی زن من میسی؟؟قربونت برم منننننننننننوقتی با کسی میخوای خداحافظی کنی به جای خداحافظی میگی: «خابا سیز» ولی خیلی قشنگ میگی خدانگهدار نمی دونم چرا هنوز با اینکه همه کلمات رو خیلی خوب میگی خداحافظی رو هنوز اینجوری تلفظ میکنی. فکر میکنم اینم مثل تلفظ فردین که هنوز بهش حبی میگی شده. با اینکه در حالت عادی خوب میگی این کلمات رو ولی موقع گفتگو با مثل اون اوایل که تازه داشتی اینا رو یاد میگرفتی تلفظ میکنی. چند روز پیش خاله لاله بغلت کرده بود و شما هم در حالیکه دستاتو دور گردنش حلقه کرده بودی گفتی: عاشقتم خاله بعد میگی عاشق دلمی خالهوای میام میخورمتا جوجوی من. این روزا خیلی اذیتمون می کنی دائم به خاطر هر چیزی جیغ میزنی چون داره دندون هیجدهمیت هم در میاد و میدونم اذیت میشی. بعضی وقتا به شدت دست منو گاز میگیری و کبودش میکنی. سه شبه که به دلیل نبودن بابایی باز خونه مامان جون هستیم. هر روز میگی مامانی بریم خونه من. قربونت برم امشب میبرمت خونه خود خودت. همه دنیای من مال توئه عشق من. بابایی هم امشب میاد خونه. امروز صبح زود زنگ زده بود که دلش برای شما و من خیلی تنگ شده. صداش خیلی گرفته بود. خیلی ترسیدم فکر کردم چی شده. گفت تا ساعت 5 صبح بیدار موندن و دیگه داره تموم میشه. امشب میاد خونمون فردا هم بعد از ظهر میریم سفارت چین برای شرکت در جشن بهار چین. امیدوارم اونجا هم بهت خوش بگذره همه دوستانمون میان اونجا.

اینم یه عکس از شما و مهرنوش خوشگلمون

هر وقت میخوام از شما عکس بگیرم سریع دهن خوشملتو باز میکنی و نمیذاری به راحتی ازت عکس بگیرم اینم یه عکس دیگه از شما که روز جمعه میخواستی با بابایی بری بیرون

اینجا دیگه بالاخره تونستم یه عکس مثلاً درست حسابی ازت بگیرم

اینم یه عکس از دخمل خوشگله من که داره رو سرامیک نقاشی میکشه و همزمان با مامانش هم حرف میزنه و میگه دالم مهتاب میچشم. عاشقتم گلم

خوب نازنین قشنگم بازم میام و از خاطراتت واست می نویسم. دوستت دارم بوس بوس