شایلین و تولد پریناز
سلام زیباترینم. سلام قشنگ نازنینم
خیلی وقته که چیزی برات ننوشتم دلم برای نوشتن از شما تنگ شده بود. متاسفانه خیلی سرم شلوغ بود این روزا. اونم بخاطر کارای اداری و برگزاری مراسمی برای دانشجویان خارجی.ولی خوب شکر خدا امروز سرم کمی خلوته و اومدم سراغ وبلاگت. وای که چقدر این روزا شگفتزده مون میکنی یعنی هم من و هم بابا رو. من و بابا هر شب از دست حرفها و کارای شما بارها و بارها اینجوری هستیمباور کن بعضی وقتا اصلا نمیتونیم حرفی بزنیم و فقط همدیگرو نگاه می کنیم. چند شب پیش یهو وسط بازیت برگشتی میگی: مامان من با بابا نمیخوام ازدواج کنم من با شما ازدواج میکنم. وایییییییییخوب من و بابا بهم نیگا میکنیم و سرمونو میندازیم پایین. یا یه وقت میگی مامانا باید زن باشن و باباها باید مرد باشنخدایا اینا چیه شما میگی؟از کجا در میاری اینا رو ما که نمیفهمیم. چند روز پیش باهم کل کل کردیم من گفتم عمه من خوشگله شما گفتی عمه من. دیشب نگذاشتی نه برداشتی گفتی بابا؟ مامانم میگه عمه من زشتهبابا چشاش گرد شد و منو نیگا کرد. منم خندیدم و گفتم آره راس میگه من اینجوری گفتم. ولی ما داشتیم با هم شوخی میکردیم. کم مونده دیگه کم کم میونه من و بابا رو بهم بزنیا وروجک. اینقد بلبل زبونی نکن.و خیلی حرفای دیگه که همش یادم میره.
خیلی خوب داری تو کلاس زبان پیشرفت میکنی. هر چی که بهت یاد میدن وقتی ازت میپرسم درستشو میگی. البته اگه سر شیطنت باشی همه چیو دقیقا برعکس میگی. وقتی سی دی های کایلو رو نیگا میکنی همش هی سوال میکنی چی میگه؟چی میگه؟منم بعضی وقتا ترجمه میکنم ولی اکثرا میگم مامانی گوش کن تا گوشات عادت کنه مطمئنا چند روز دیگه میفهمی چی دارن میگن. اگر لجبازی کنی مجبورم ترجمه کنم اگه سر لج نباشی حرفمو گوش میکنی و دیگه نمیپرسی.
چند وقت پیش که برف جانانه ای بارید هر دومون ذوق زده و شاد بودیم. مامان جون خونمون بود و از شما مراقبت میکرد. روز اول که برف حسابی همه جا رو سفیدپوش کرد تا رسیدم خونه ساعت 4:30 بود سریع شال و کلاه کردیم و بردمت دم در خونه. چون نمیتونستم منتظر بمونم بابا بیاد ببردت آخه شما خیلی ذوق زده بودی. رفتیم جلوی در تو خیابون کارات دیدنی بود فقط هی برف بر میداشتی و میریختی رو سرت. متاسفانه طبق معمول همیشه نتونستم عکس خوبی ازت بگیرم بخصوص میترسیدم پات لیز بخوره بیفتی. به اندازه 10 دقیقه برف بازی کردیم و برگشتیم خونه.اینم عکسای برفی
فدات بشم برف ندیده من. امسال خدا یه لطفی کرد و همه روی ماه برف نازنین رو دیدن و دلی از عزا درآوردن
دهم بهمن ماه تولد پریناز دختر دوستم لیلا جون بود یه جشن خودمونی گرفته بودن و ما هم جزو اولویتهای اولشون بودیمبا اینکه اونروز مصادف بود با عید بهار چین و ما مهمون داشتیم ولی چون بابایی اینجور مواقع همه چیو ساپورت میکنه ما رفتیم که زود برگردیم و غذا هم همون جاوز معروف بود که چینیها در چنین روزی میخورن.پس من خیالم راحت بود. ناهار رفتیم خونه دوستم ساعت 3 مهمونا اومدن و شما خیلی خیلی بهت خوش گذشت. بیشترین دلیل من برای شرکت در این مهمونیاشما گل نازنینم هستی. همیشه سعی میکنم اینجور جاها رو بخاطر شما از دست ندم.خیلی بهت خوش گذشت. با دخترهای بزرگتر از خودت حسابی مجلس گرمی کردی. فدای دختر خوش مشرب خودم بشم من
اینم عکسای تولد
دختر نازم با ترنم قشنگ قبل از شروع تولد دارن بازی میکنن
این دختر خانم خوب هم اسمش شیوا هست که با شایلین خیلی جور بود و همه جا حواسش به عسل من بود. عسل مامان عروسک اسکندر خان هم همش تو بغلشه.اخه تازه همون روز خریده بودیمش
دخترم جلوی صف دخترا که داشتن بازی میکردن. شایلینم، شیوا،آتوسا و حنانه
دخترم با بقیه بچه ها در حال شناسایی باب اسفنجی
قربون اون نگاهت بشم من معلومه حسابی خسته ای و خوابت میاد
و اینم جمع بچه ها. هر کاری کردم عسل مامان منو نیگا نکرد و مشغول شیطنت بود
وای خدا اینم از راست به چپ ترنم، پری ناز و گل من. شایلین به پری ناز میگه خواهرم
اینم نازگلم با اسکندر خان و فشفشه
اینم دو تا عکس دیگه از دختر نازنینم
هفته پیش روز جمعه که از خونه خاله بر میگشتیم با هم سری زدیم به مغازه زیر و تن. میخواستم یه بلوز شلوار راحتی مناسب بخرم برات. وقتی اینا رو دیدی بخاطر عکس روش گیر دادی همینو میخوام. با اینکه کمی نازک بود مجبور شدم بگیرم.همون شب از حموم اومدی بیرون و گفتی میخوای اینو بپوشی. همون شب هم با لاکهای رنگا وارنگ حساب لباس رو رسیدی. اون روز دو دست برات لباس گرفتم و هر دوشونو به فاصله یه روز داغون کردی با لاک ناخن. این لاک ناخن شده واسه ما یه دردسر
همون روزایی که هوا برفی بود شما یه کوچولو آبریزش بینی داشتی.اینجا سوار بر سه چرخه ات شدی و چند تا کیف و نایلون هم آویزونش کردی. خوابالو هم بغلته. اون کلاه سفید هم مال مامانیه. اولین هدیه بابایی در دوران نامزدی از چین برای من بود. وقتی از تو کشو برداشته بودی و گذاشته بودی سرت و اومدی از اتاق بیرون از ذوق داشتم میمردم. اخه باورم نمیشد یه روزی بشه چیزایی که برام ارزشمندن و نگهشون داشتم حالا دخترم داره بزرگ میشه و میتونم بدم بهش واییییییییییییی میمرم برات. حالا دیگه واسه همه چیزایی که تو صندوقچه خاطراتم دارم وارث خوبی دارم. خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت. خدایا نگهدار عشقم باش خدایا نگهدار نعمت گرانبهایی که بهم دادی باش.آمین