شایلینشایلین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

shaylin1

شایلین و استخر

1392/5/13 12:54
نویسنده : مامانی
603 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنین گلم

 چند روز پیش که من خونه بودم و شما مهد. وقتی میخواستم برم استخر تصمیم گرفتم شما رو هم با خودم ببرم تا برای اولین بار مایو بپوشی و استخر رو تجربه کنی. با اینکه میترسیدم خدای نکرده مریض بشی باز دل به دریا زدم و رفتم از مهد برداشتمت و رفتیم. یه جلیقه بادی هم گرفتم و بردمت داخل. وقتی وارد آب شدیم اولش خیلی ترسیدی و به مدت 5 دقیقه نمیذاشتی ببرمت تو آب و تا میذاشتمت تو آب جیغ میزدی و می گفتی نه. بریم بیرون. ولی کم کم عادت کردی و دیگه از آب نمیومدی بیرون. خیلی خوب پا میزدی و غش غش میخندیدی و از اینکه رو آب میتونستی رها بشی ذوق میکردی. الهی فدات شم خیلی دوس دارم بذارمت کلاس شنا ولی چون امسال خیلی مریض شدی و گوشات چرک کرد فعلا دست نگهداشتم و میذارم این برنامه رو واسه سال بعد.

اینم یه عکس از شما خوشگل مامان با لباس شنا. عاشق اون لبخند ملیحتم مننننننننننماچ

این روزا شما عسل من همش از من میپرسی مامان امام رضا رو کی کشت. اوایل خوب منم داستان امام رضا رو برات تعریف کردم ولی بعدا دیدم وای چه اشتباهی کردم آخه الان چند شبه میگی مامان من از مأمون میترسم مأمون میخواد بیاد منو بکشه.تعجبوای اصلا نمیدونم چه جوری اینو توجیه کنم برات واقعا ترسیده بودی. منم اصلا داستان رو طوری نگفته بودم که خیلی واضح باشه فقط گفتم مأمون از امام رضا خوشش نمیومد چون امام رضا خیلی آدم خوبی بود بخاطر همین اونو کشت. حالا بیا درستش کنافسوسنمیدونم چیکار کنم با این کنجکاویها و سوالهای گاه و بیگاه شما.

اینم یه عکس نیمرخ از شما روزی که خاله نوشین از مشهد اومد و این چادر رو برات آورد. هر کار کردم نذاشتی یه عکس خوب ازت بگیرم. الهی فدات شم دیشب چادرتو سر کرده بودی و در به در دنبال نمازت بودی. هی میگفتی نمازم کو؟بابات هم متوجه نمیشد منم تو آشپزخونه بودم گفتم منظورش مهر و جا نمازه. وقتی بابات آورد گفتی آهان همینه نمازم.بغلالهی قربونت بشم اینقد کارم زیاد بود که حواسم نشد از نماز خوندنت عکس بگیرم

تازگیها خیلی عروسک بازی میکنی و با عروسکات مشغول میشی و حرف میزنی باهاشون. قربون صدقه شون میری هر حرفی من با شما میزنم شما هم با اونا میگی. هفته پیش که مهمونی افطار داشتیم تو خونمون موقع بازکردن سفره بخاطر تنگی فضا میز وسط مبلها رو برداشتیم گذاشتیم آشپزخونه. فرداش هم که بابا خونه نبود میز به دلیل سنگین بودنش موند آشپزخونه. دیدم رفتی عروسکتو که اسمشم خوابالو هستش روی میز خوابوندی بعد از منم خواستی که براش شیر بدم منم شیر رو ریختم تو شیشه و دادم دستت که اینجا داری از من میپرسی مامان خوابالو شیر سرد میخوره؟الهی فدات بشم من دائم این خوابالو تو بغلته و هی میپیچونی و بازش میکنی و میبری میاریش. دورت بگردمممممممممم

اینجا هم افطاری خونه خاله پریناز بودیم و شما و سینا به زور خودتونو جا داده بودین رو یه صندلی و شما  در حال دستبرد زدن به ظرف میوه هستی. آخ فدات شم کاش واقعا اینقدر بخوری من که دق کردم از نخوردنهای شمااوه

اینجا هم شبی که خونه دایی من دعوت بودیم شما با رضا نشستی و رضا داره برات نقاشی میکشه به هیچ عنوان هم دوس نداشتی از روی اون صندلی پایین بیایی فقط دوس داشتی رضا نقاشی بکشه و شما هم تماشا کنی.

همیشه تو خونه اینقد بلبل زبونی میکنی و کارای تازه ای انجام میدی که من و بابایی اینجوری میشیمتعجبولی حیف که وقتی میخوام بنویسم همه چی یادم میره. دوستت داریممممممممممممممممممممبغلماچماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان محمد و ساقی
15 مرداد 92 0:48
سلام عزیزم
به به مادر و دختر با هم رفتن استخر

آخی نیمرخش با چادر چقدر جیگرررررره


فدات شم مینا جون. ساقی عزیزمو ببوس.بوس بوس
مامان محمد و ساقی
15 مرداد 92 0:50
آخی خیلی خوبه که عروسک بازی میکنه.من دوست دارم ولی ساقی زیاد اهل بازی با عروسک نیست ولی تو این ماه کمی حاج خانم شده
چه خوشگل هم عروسکش رو خوابونده

ای قربون ساقی برم من حاج خانم خوشگل.بووووووووسسسسس
مامان ملینا
25 مرداد 92 21:28
چه عکسای قشنگی. افرین به این دخمل خوب که با مامانی استخر میره و سوالای خوب خوب می پرسه

بووووووووسسسسسسسسسسسسس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به shaylin1 می باشد