شایلینشایلین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

shaylin1

شایلین و 28 ماهگی

1391/11/30 15:48
نویسنده : مامانی
406 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزترین من

چند روزیه که نتونستم مطلبی برات بنویسم. آخه این روزا خیلی تو اداره سرم شلوغه.خیلی چیزا هم یادم رفته.دو روز پیش شما 28 ماهه شدی عشقم. یه ماه زیبا رو نیز پشت سر گذاشتی و به سه سالگیت نزدیکتر شدی.این روزا داری دندون آسیابتو در میاری.وقتی لثه تو نگا میکنم میبینم متورم و قرمز شده ولی مروارید قشنگت هنوز نیومده بیرون.  برات از روز پنج شنبه هفته پیش یعنی مورخ 26 بهمن ماه می نویسم. اون روز قرار بود شما رو ببرم پیش دکتر عطایی. آخه یه آزمایش ادرار ازت گرفته بودیم دلم میخواست به دکتر خودت نشون بدم و همچنین یه کمی با دکتر عطایی در مورد شرایطت و مهد کودک و گواهی سلامت حرف بزنم. شب قبلش بابایی پیش دکتر عبدالله مونده بود و به خاطر همین مبینا اومد پیش من و شما خوابید. صبح ساعت 9 بلند شدی منم سریع پاشدم و بهتون صبحانه دادم. صبحانه که چه عرض کنم هیچی نمی خوری این روزا. فقط نمی دونم چطوری تو با گرسنگی میمونیناراحتیه تخم مرغ آب پز دادم دستت نصفشو خوردی اونم رفتی رو تخت نشستی خوردی برام مهم نبود که همه جا رو کثیف میکنی مهم این بود که شما چیزی بخوری. چون میدونستم پیشت باشم نمی خوری. اومدم تو پذیرایی. بعدا دیدم اومدی ولی تخم مرغه تو دستت نیست. پرسیدم خوردی؟ گفتی بله. باور نکردم رفتم روی تخت و رو زمینو نگاه کردم دیدم نیست خوشحال شدم که برای اولین بار یه تخم مرغ کامل رو خوردی. دیگه هر کاری کردم چیزی نخوردی. بعد که داشتم آماده ات میکردم دیدم مبینا نصف تخم مرغ رو از روی میز پیدا کرده آورده. نارحت شدم ولی دیگه چیکار کنم اینم روزگار منه که شما اینقد بدغذاییناراحتاون با همدیگه رفتیم بیمارستان پارسا جواب آزمایش رو گرفتیم و رفتیم پیش دکتر عطایی. کلی منتظر موندیم تا نوبتمون بشه. شما هم هر وقت در اتاق دکتر باز میشد میگفتی مامانی نوبت منه.خلاصه نوبتمون شد رفتیم تو. دکتر عطایی طبق معمول اول یه رنگارنگ بهت داد. ولی شما یواشکی به من گفتی مامانی بادکنکم. دکتر یه بادکنک هم داد و شروع کرد به معاینه شما. قد 89 وزن 11 کیلو و 800 گرم. همیشه وزن کم. بعد از اینکه کامل وزنت کرد گفت خدا رو هزار مرتبه شکر همه چیت خوبه. در مورد مهد گفتم گفت نه بعد از عید ببرمت. آزمایش انگل هم فقط یه نوبت نوشت گفت این بچه همه چیش خوبه نیازی به آزمایش انگل نداره ولی چون میخوان یه نوبت مینویسم. قرار شد قبل از عید 27 اسفند یعنی بعد از عروسی خاله پریناز بریم پیشش واسه ویزیت. یه شربت well kids هم نوشت با یه کرم qv و خداحافظی کردیم رفتیم داروها رو گرفتیم و تا میدون هفت تیر هم پیاده رفتیم. شما در طول مسیری که میومدیم همش میدویدی و منم دنبالت. هی شیطونی میکردی. ولی منم صبوری میکردم و میذاشتم راه بری و کار خودتو انجام بدی. یه جایی کنار خیابون یه پیرمرد معلولی بود که تی شرت و شلوارک میفروخت. دلم سوخت براش واستادم چیزی ازش بگیرم. امونم نمیدادی هی در میرفتی. اینقدر این کارو تکرار کردی و عصبانی شدم و محکم گرفتمت و فشارت دادم. بهت برخورد شروع کردی به جیغ و داد که چرا نمیذاری برم ولم کن. دیگه نتونستم چیزی بخرم و یه ماشین گرفتم و رفتیم پیش خاله نوشین. چون ناهار قرار بود شما رو ببریم رستوران دالون دراز نزدیک خونه خاله نوشین. رفتیم اونجا اولش خیلی آروم بودی ولی کم کم شروع کردی به شیطنت ولی خدا رو شکر کمی غذا تونستم بهت بدم. بعد خاله جون شما رو برد خونه منم دوباره یه ماشین گرفتم رفتم گیشه جلو در خونه خانم دکتر کوپا تا نامه تأییدیه داوری رساله بابایی رو بگیرم وقتی برگشتم دیدم خاله برات یه کیمدی خریده. واسه اولین بار کیمدی رو هم شناختی. هی میگفتی مامانی این آگاهه چیمدیه و از تو شچمس چیمدو درومده. اون شب قرار بود بمونیم پیش خاله جون. عصری من و شما و خاله لاله رفتیم پاساژ لاله بعد هم شما رو بردیم پارک لاله تا دلت می خواست بازی کردی. حسابی خوش گذروندی و این ور و اون ور دویدی.وقتی زمین اسکیت بازی رو دیدی و دیدی که بچه دارن اونجا بازی می کنن گیر داده بودی که من اسکیت میخوام. قرار شد زودتر بزرگ بشی تا من اسکیت بخرم براتهوراساعت 10 شب خسته و کوفته برگشتیم خونه.شب هم بدون غذا خوابیدی. روز جمعه هم باز تا شب موندیم خونه خاله جون. عصری هم مامان جون زنگ زد گفت شام بریم پیششون. به بابایی زنگ زدیم وسایلامونو جمع کرد آورد خونه مامان جون بعد ما هم رفتیم اونجا.وقتی می خوایم بریم خونه مامان جون شما قشقرق به پا میکنی که نریم. همش میگی نریم خونه مامان جون. شما میری اداره. وای کلی باید ناز و نوازشت کنیم تا قبول کنی. این چند روز هم وقتی خوابی میذارمت پیش مامان جون ولی مامان میگه وقتی بیداری میشی چند دقیقه گریه میکنی و منو میخوای. روز چهار شنبه رو مهمیه. چون بابایی قراره دفاع کنه و نتیجه چند سال تلاش خودشو و منو بگیره. چون منم خیلی به بابایی کمک کردم تا کاراش پیش بره. روز چهارشنبه شما هم انشاالله تشریف میاری دانشکده و تو مراسم دفاعیه بابایی شرکت میکنی. خیلی استرس دارم. تقریبا تمام کارهای مقدماتی رو خودم انجام دادم. دلم میخواد جلسه از هر نظری خوب باشه. امروز همه کارای اداریشو تمام کردم حالا باید مقدمات پذیرایی رو فراهم کنم. امیدوارم با کمک خدا همه چیز خوب و موفقیت آمیز باشه.شایلینم چند تا کار مهم و ضروری دارم دلم میخواد با لطف خدا با موفقیت انجام بشه. یکیش قضیه جابجایی خونه مونه. آخه میخوام خونه مونو بدم اجاره خودمون بیایم نزدیک دانشگاه خونه بگیریم تا برای بردن شما به مهد هم مشکل زیادی نداشته باشم. خدا کنه بتونم جایی که دلم میخواد خونه بگیرم. الهی به امید تو

میبوسمت نازنین دخترم. نفسم عمرم می پرستمت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

قالب و تقویم کودکانه
2 اسفند 91 12:36
تقویم های زیبای و اختصاصی کودکانه با تم دلخواه شما نه تم حاضر و آماده هر طرحی که مد نظرتان است ما طراحی می کنم نمونه تقویم هایی که جایی ندیدید http://baby-graphic.blogfa.com
elham
2 اسفند 91 13:39
دوست خوبم..برات بهترینهارو ارزو میکنم در کنار شایلین قشنگت..دلواپسی ونگرانیتو درک میکنم برای دوری از فرزند دلبندت را.....اما ما مادرها صبوریم و بااستقامت..درس میدیم و یاد میگیریم...مطمئنم این دوران رو هم سپری خواهی کرد..هر چند سخت اما می گذره


الهام جونم سلام مرسی عزیزم از اینکه به وبمون سر میزنی و نظر میذاری ممنونم گلم. برام دعا کن شایلینم خیلی این روزا بیقراره. صبح با گریه میذارم پیش مادرم میام. خیلی خوشحالم که اینجا جایی شد برای داشتن دوستان خوبی مثل شما. میبوسمت
پرهام
2 اسفند 91 23:38
حسنا جووونم 5 ماهگیت مبارک باشه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به shaylin1 می باشد