شایلینشایلین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

shaylin1

شایلین و مامانی 4 روز در کنار هم

1391/12/6 11:36
نویسنده : مامانی
843 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مه جبین قشنگم

قبل از اینکه بخوام از 4 روز با هم بودن بنویسم میخوام درد دل کنم باهات. شایلینم امروز از لحظه ای که رسیدم سر کارم به شدت دلشوره دارم. قلبم انگار میخواد از جاش کنده بشه. واقعا یه لحظه هایی تو زندگی آدم هست که میفهمه مادر بودن چقدر دلنشین و چقدر سخته. همه لذتهاش یه طرف این دلتنگی و دل نگرانی و وحشتهایی که به سراغ آدم میاد هم یه طرف. نمیدونم چی بگم حالم خیلی بده. از صبح همش دارم در حین کار کردن دعا میخونم. یه کمی کارمو ول میکنم بلند میشم تو اتاق میچرخم به مامان جون زنگ میزنم گریه میکنم به بابایی زنگ میزنم به همکارم سر میزنم باز دعا میخونم کار میکنم صدقه میذارم وای دور خودم میچرخم ارباب رجوع میاد جواب میدم فقط میخوام از اتاقم برن بیرون بهشون قول میدم تا نیم ساعت دیگه کارشونو انجام میدم.... نمی دونم چمه؟ناراحتوقتی به این چند روز گذشته فکر میکنم دلم خون میشه. 4 روز کنار هم بودیم هر لحظه با هم. بابایی هم با ما چند روز رو خوش گذروندیم سعی کردیم ببریمت جایی تا بهت خوش بگذره. ولی شما هر لحظه تکیه کلامت این بود: مامان نرو ادارهناراحتنمی دونم چرا اینجوری شدی؟ همش دارم فکر میکنم اگه ببرمت مهد کودک چی میشه؟میترسم بدتر بشی منم اینقدر وقت ندارم که دائم بیام بشینم چند روزی مهد که تو بتونی به جو اونجا عادت کنی. تازه اگر قبل از عید به مهد عادت کنی اونوقت دوباره دو هفته تعطیلات عید کنار همیم بعد دوباره چه خواهد شد؟؟؟امیدوارم خدا کنه تا این مسائل زود تموم شه.

روز چهارشنبه وقتی با خستگی تمام رسیدم خونه دیدم خاله پری ناز شما رو آماده کرده و منتظر منه که بریم مولوی پرده های خاله رو بگیریم. آخه خاله آخر اسفند عروسیشه و میخواد زودتر خونه شو جمع و جور کنه و جهیزیه شو ببره. التماسش کردم که خیلی خسته ام و نمی تونم. ولی دیگه شما آماده بودی و کوتاه هم نمی اومدی به این ترتیب رفتیم سوار اتوبوس شدیم و رفتیم مولوی. خوشبختانه اتوبوس خلوت بود و راحت رفتیم. اونجا پرده ها رو گرفتیم و کمی چرخیدیم بعد برگشتیم خونه.

چند تا عکس از شایلین نازنینم در همان روز

دختر خوشگل من قبل از راه افتادن برای رفتن به مولوی.درحالیکه لبای خوشگلشو غنچه کرده و داره شیرین زبونی میکنه

نازگل مامانی داخل اتوبوس

عزیز دل من تو پرده فروشی در حالیکه از خجالت سرشو انداخته پایین. چون آقای فروشنده داشت باهاش حرف میزد اونم خجالت کشیده مثلاً.قربونش برم منننننننن

الهی قربونت برم چقدر با تو بودن قشنگه. وقتی تو بغلم میگیرمت همه دنیا رو فراموش میکنم.

اون شب بعد از اینکه برگشتیم خونه موندیم خونه مامان جون. من اینقدر گیج و خسته بودم که فراموش کرده بودم بابایی گفته دیر میاد یه کم از ساعت برگشتنش گذشت نگران شدم و زنگ زدم بعد گفت تو جلسه ام تازه فهمیدم باید میرفت جلسه و چون مدیر شرکت فرداش عازم چین بود باید اون جلسه رو هر طوری شده برگزار می کردن به خاطر همین بابایی دیر اومد. اون شب خاله نوشین هم اومد و برای شما یه بال سفید رنگ گرفته بود. خیلی خوشحال شده بودی همش میگفتی مامانی من کینکر بل هستم.منظورت تینکر بل بود.

اینم یه عکس از فرشته کوچک و ناز من. عاشق اون چهره معصوم و فرشته گونه ات هستم دختر محبوبم.

فردای همان روز که پنج شنبه بود خاله شیوا با دخترای گلش یعنی مبینا و زهرا اومدن خونمون. باز طبق معمول شما نی نی کوچولو رو اذیتش میکردی و چشم دیدن زهرا رو نداشتی. ولی با مبینا که 8 سالشه خوب بازی میکردی. ما همش مراقب بودیم که شما به زهرا نزدیک نشی آخه زهرا جون فقط 8 ماهشه. به خاطر همین نتونستم ازت عکس بگیرم. روز جمعه هم صبح بعد از صبحانه من و شما رفتیم حموم و بابایی خونه رو تمیز کرد. بعد هم ناهار رفتیم بیرون رفتیم رستوران بوفالو تو چهار راه ولیعصر و بعد از اون شما رو بردیم  پارک دانشجو کمی بازی کردی و بعدش هم رفتیم خیابون بهار و چند تا لباس تو خونه ای با یه پالتوی قرمز خوشگل برای شما خریدیم. آقای فروشنده گفت یه سایز بزرگتر بگیرین گفتم نه آخه شما چند تا پالتو داری که بزرگه برات. امسال هم دو تا پالتو کادو برات آوردن باز بزرگن. میخواستم یکی بگیریم که اندازه ات باشه. اونایی هم که مال پارسال بودن قدشون برات کوتاه شده. آخه شما که وزنت خیلی دیر به دیر بیشتر میشه ولی قدت بد نیست.از بس که بد غذایی ماه من.

اینم یه عکس از شما تو رستوران بوفالو. فقط تونستم اینو ازت بگیرم از بس که ماشاالله شیطونی و نمیذاری عکسی ازت بگیرم

بقیه ماجراها در ادامه مطلب...

 

روز شنبه عید نوروز و سال تحویل چینی بود به خاطر همین بابایی تعطیل بود و تو خونه و منم مرخصی گرفته بودم. اونروز یکی از دوستان چینی مون یعنی بابای عننی(Anne) که من تو پست قبلی هننی نوشته بودم، برای شام و جشن تحویل سال نو دعوتمون کرده بودن. شما از صبح ذوق داشتی و دائم در مورد عننی و مصطفی و نورالدین حرف میزدی و انتظار رفتن به اونجا رو می کشیدی.تا اینکه بعد از ناهار ساعت 4 راه افتادیم و رفتیم پیششون. مامان و بابای عننی خیلی مهربون و صمیمی هستن. اونجا هم بساط غذاهای چینی اماده بود و قرار بود جاوز و خوگو درست کنن. جاوز غذای مخصوص چینی هاست که همیشه برای مراسم عید میپزن و دور هم جمع میشن. معمولا برای درست کردن این غذا چند نفر باید همکاری کنن چون درست کردنش کمی وقت گیر و سخته. اینجا چند تا از عکسای اون شب و مراسم جاوز درست کردن و خوگو خوردن رو میذارم تا دوستای عزیزم بخصوص باران مهربونم ببینن.

آقایان و خانمهای چینی در حال درست کردن جاوز. برای درست کردن جاوز باید اول خمیر درست کرد بعد خمیرها رو به صورت دایره های کوچک باز کرده و گوشت چرخ کرده و پیازچه و ادویه جاتی که قبلا آماده شده رو داخل اون می پیچن و بعد آنها را در آب در حال جوش میریزن بعد از اینکه پخته شد آبکشی کرده و سر میز آورده و به همراه سس فلفل نوش جان میکنی. تند و خوشمزه

این هم ظرف حاوی مواد جاوز و دستانی که دارن جاوز رو می پیچن.

این هم مواد خوگو هست. خوگو غذایی هست که از قبل توی یه ظرفی گوشت گوسفند رو به همراه ادویه جات و سیب زمینی حسابی میپزن بعد آن را در یک ظرف مخصوص ریخته و برروی میزی که از قبل اجاق برقی مخصوصی را روی اون گذاشتن میذارن و بعد انواع سبزیجات مورد نظرشون رو میچینن رو میز این سبزیجات خام هستن و اون سوپ مخصوص روی اجاق برقی در حال جوشیدن هست سبزیجات رو کم کم تو اون میریزن و آنها آرام آرام میپزه و افراد دور میز هم با هم حرف میزنن و میخندن و کم کم از سوپ و گوشت و سبزیجات به همراه سس فلفل و سرکه و سس سویا نوش جان میکنن. برای خوردن این غذا حسابی وقت میذارن و از دور هم بودن هم لذت میبرن. این غذا یکی از غذاهای مرسوم چینیهاست و در شهرهای مختلف رستورانهای زیادی هستند که فقط خوگو سرو می کنن. دوستان اون سیاه ها قارچ سیاه هست که سرشار از آهن و ویتامینهای دیگه است. امیدوارم نی نی وبلاگ عزیزم اینا رو حذف نکنه.

دوستان چینی ما به همراه بابایی شایلین در سر میز خوگو. دوستان عزیزم همه این افراد مسلمون هستن و اون بطری وسط سفره هم همون ساندیس خودمون هست.

یه نکته دیگه از چینیها بگم که خیلی ساده و بی ریا هستند. به هیچ عنوان چشم و هم چشمی ندارن و اگه باهاشون ارتباط داشته باشین میفهمین چقدر ساده زندگی میکنن. باور کنید با کلی ثروت و دلار وسایل زندگیشون فقط در حد نیازشون هست. از همون ابتدای زندگی یه بچه در مهد کودک و مدرسه بهشون یاد میدن که صرفه جویی و درست زندگی کردن و خوردن و پوشیدن یعنی چی. فوق العاده ساده هستن و این از نظر بعضی از ماها به عنوان خسیسی تعبیر میشه. من که سبک زندگیشونو دوس دارم و خودمم کم کم دارم مثل اونا میشم. اونا از همه جهت به خودشون میرسن ولی اسراف نمی کنن.

اینجا چند تا عکس هم از دخمل ماهم تو خونه اونا براتون میذارم.

شایلین با عننی و خمیر بازیهاش. این عننی 6 سالشه فوق العاده دختر فهمیده و مهربونیه. با اینکه اصلا دوست نداشت اسباب بازیهاش خراب بشه ولی کاملا شایلین منو رعایت میکرد و میذاشت شایلین هر بلایی که دلش میخواد سر وسایلاش در بیاره.

این هم شایلین با نورالدین. میبینید دخمل ما همچین ولو شده زمین که انگار رو فرش ابریشمی نشسته. اونا اصلا فرش استفاده نمی کنن.

اینم خانمهای چینی با بچه هاشون. البته مامان عننی تو آشپزخونه مشغوله

اینم شایلین قشنگ من در حالیکه آماده رفتن به خونه خودمون شده. عننی خیلی ناراحت بود از برگشتن ما و دائم با مامانش میگفت بمونن

انشالله هر وقت دوباره با چینیها یه جا جمع شدیم عکسای بیشتری میذارم متاسفانه اینجور مواقع همش حواسم به شایلینه و نمیتونم زیاد عکس بگیرم.

دختر نازم دوستت دارم.ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان کوروش
29 بهمن 91 19:41
سلام مهتاب جونم خوبی عزیزم وای چه جشن صمیمانه ای سال جدید رو هم بهتون تبریک میگم هر چند واسه تو یک ماه دیگه است شایلین جونم هم مثل همیشه ناز و خوشگل


سلام لیلا جونم شماها خوبین عزیزم؟کوروش نازنینم چطوره؟آره عزیزم من همیشه با چینیها بهم خوش میگذره چون خیلی راحت ارتباط برقرار میکنن.جای شماها خالی بود. میبوسمتون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به shaylin1 می باشد