شایلینشایلین، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

shaylin1

فرشته عشقم

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر                        یادگاری که در این گنبد دوار بماند

شایلینم حضورت در قلبم مثل نفس کشیدن است،آرام، بی صدا اما همیشگی.

می پرستمت نازنینم

 

سالروز تولد 5 سالگی

سلام امید مادر زندگی من نفس من منو ببخش به دلیل مشغله های فراوون نمیتونم بیام وبلاگتو آپ کنم. ولی امروز به بهانه پنجمین سالروز شکفتن گل وجودت اومدم به وبلاگت سر بزنم. نازنینم هر سال صبح روز 27 مهر ساعت 8 دل من بهترین روز زندگیشو جشن میگیره. در چنین روزی بهترین حس دنیا رو دارم و به هیچ وجه نمیذارم هیچ چیز و هیچ کس چنین روز و ساعت زیبایی رو خراب کنه. عاشقتم و از خداوند مهربون بهترین داراییها و زیباترین حسای دنیا رو برات آرزو میکنم. شایلینم عمرم امید زندگیم با هر دم و بازدمت من هم نفس می کشم، با هر خندیدن و لبخند زدنت من هم میخندم و با هر نگرانی و ناراحتیت دل منم ریش میشه. نازنینم دختر محبوب و محجوبم پنجمین سالروز تولد قشنگت هزاران ب...
27 مهر 1394

شایلین و نی نی پرهام

سلام قند عسل من سلام دختر ملوسم واییییی من خیلی وقته هیچ پستی نذاشتم هیچ وبلاگی هم سر نزدم. از بس که تو اداره کارم زیاد شده. آخه من کارشناس دفتر پژوهشی هم شدم یعنی دو تا کار و دو تا رییس همزمان  دیگه هیچ وقت خالی ندارم. خدا قوتمون بده.بخاطر همین سریع خلاصه مینویسم و میدوم میرم سراغ کارم. واییی شایلینم بالاخره 4 بهمن روز موعود رسید و نی نی خوشگل خاله پریناز قدمهای کوچولوشو به این دنیا گذاشت. الهی فداش بشم یه نی نی ناز و خوشگل. اسم این نی نی قرار بود صدرا بشه که یهو روزای آخر بارداری خاله همه چی تغییر کرد و نی نی جون اسمش شد پرهام  اون روز همه مون تو بیمارستان بودیم و شما هم با ما اسیر بودی و حسابی هم شیطنت کردی. بالاخره ساعت 6...
20 بهمن 1393

شایلین و یلدای سال 93

سلام زیبای نازنینم. دختر مهربون و با احساسم سلام امسال هم شب یلدامون با خوبی و خوشی سپری شد. خدای مهربونم رو هزار بار شاکرم که بار دیگه فرصت بودن در کنار شما و تمام اعضای خانوادمو بهم داد. خدایا شکرت بخاطر تمام داراییهای معنوی و مادی که دارم. بهترین دارایی من فرزند و همسر و خانواده نازنینم هستن. دو روز قبل از یلدا یعنی روز جمعه دایی سعید اینا هم اومدن تهران خونه مامان جون اینا. روز شنبه من اومدم اداره و قرار شد دایی جون اینا شب بیان خونه ما تا شما و سینا و سنا با هم باشین. خلاصه روز شنبه که تو جلسه بودم دیدم حالم خیلی داره بد میشه و تب و لرز دارم میگیرم. از جلسه که اومدیم بیرون بدون خوردن ناهارم اومدم دنبال شما و رفتیم خونه. برای...
7 دی 1393

شایلینم در آخرین روزهای پاییز 93

عشقم عمرم نفسم دختر شیرینم سلام پاییز 93 هم داره آخرین روزاشو سپری میکنه و سرما هم کم کم به تهران هجوم آورده. دخترک نازنینم این روزا کلی بیقراری می کنی و من و بابا و همچنین خودتو اذیت میکنی. چند شبی هست که موقع خوابیدن گریه میکنی و نمیخوای بخوابی. چون نمیخوای مهد بری. وقتی شما اینجوری میشی من کلی عذاب میکشم. هر شب میگی مامان شما هم بیا مهد، مامان زود بیا دنبالم، مامان بیا بالا پیشم....وهزار ناراحتی دیگه. هر روز صبح که میریم مهد خودم میبرمت بالا و کمی میمونم پیشت و بالاخره برمیگردم و میام اداره. چند هفته ای هست که دیگه رانندگیم اوکی شده و خودم میبرم میارمت. ولی انگار این قضیه خیلی هم به نفعمون نیست چون شما بیشتر بهونه منو میگیری. پریشب ...
18 آذر 1393

روزهای پاییزی من و دخترم

همنفس کوچولوی من سلام روزهای پاییزیمون داره به خوبی و خوشی سپری میشه البته اگه سرفه ها و آلرژی شما رو فاکتور بگیریم. مدتیه تا یه کوچولو سرما میخوری همش سرفه میکنی و من باید دست به دامن دکترت بشم. هر دفعه بردمت گفته آلرژیه. بعضی وقتا سرفه هات شددیده بعضی وقتا هم خفیف و کم. همش زادیتن میخوری. امیدوارم خوبه خوب بشی نازنین مامان. راستی گلکم من تقریبا یه ماهی هست ماشین خریدم یه چند وقت مجبور شدیم بذاریم پارکینگ دایی صمد اینا چون خودمون پارکینگ نداریم. البته چند باری رفتم تمرین ولی هنوز یه مقدار ترس دارم. دیشب دایی جون آورد گذاشت دم درمون. امیدوارم بزودی با ماشین خودم بیام دنبالت عشقم. خوب جونم بگه واست که تو تعطیلیهای محرم یه شب قبل از ت...
25 آبان 1393

بهونه جدید دخترم

سلام مهروی قشنگم سلام امید دلم این روزا دوباره بهونه ها کم کم داره شروع میشه. شما دوباره از رفتن به مهد خسته شدی. فدای روی ماهت بشم نازنینم. باز مامانی دپرسه. دیروز خودم کمی خسته و بیحال بودم. وقتی رفتیم خونه و با هم کلی حرف زدیم و کتابهای شما رو دسته بندی کردیم و کشوهای کمدتو مرتب کردیم بعد من رفتم غذا درست کنم و شما هم نشستی به نقاشی کشیدن با آبرنگ. یه چیزی بگم دخترکم: چند وقت پیش که میخواستم ببرمت دکتر گفتی مامان برای من شیر خشک بخر. منم برای اینکه اینکارو نکنم واگذار کردم به خانم دکتر. به شما گفتم باشه اگه دکتر مشاغی قبول کنه برات شیر خشک میخرم. فکر میکردم دکتر بگه قبول میکنی و دیگه شیر خشک نمیخریم. وقتی رفتیم مطب به دکتر گفتی :...
6 آبان 1393

شایلین و چهارسالگیش

دخترک شیرین و چهار ساله من سلام وای که چقد خوشمزه و ملوسی. اینقد شیرین زبونی میکنی که من همینجوری میمونم تو کارات. فدای تو بشم من. جشن تولد 4 سالگی شما روز پنج شنبه گذشته با خوبی و خوشی برگزار شد و تموم شد. مهمونامون فقط خاله هات و داییهات و مادربزرگت و شین شین و موسی و دختر عموی من با پسر و دخترش بودن. خیلی شب خوبی بود و به همه حسابی خوش گذشت. آقا جون نیومد چون حوصله سر و صدا رو نداره طفلی. چهارشنبه شب وقتی من و خاله لاله و بابایی مشغول کار خونه و فوت کردن بادکنک و.... بودیم شما عسلم چندین بار لخت شدی و لباس عوض کردی....شب که رفتیم بخوابیم وایی تا صبح ساعت 6 من و بابا پلک نزدیم و شما یه بند سرفه کردی. داروهات هم خونه مامان جون جا موند...
29 مهر 1393

دختر 4 ساله ام

دخترکم نگاهت را قاب می گیرم، در پس آن لبخند،که به من، شور و نشاط زندگی می بخشد. امروز روز توست شایلینم ، عمرم، نفسم، مهرویم تولدت مبارک دخترک شیرینم بی شک روز شکفتن تو روز تولد دوباره منم هست. روزی که تو به زندگیم پا گذاشتی، روزی که در آغوش گرفتمت و دستان ظریف و کوچکت را لمس کردم ، روزی که بوی تو را با تمام وجودم نفس کشیدم آغاز تاریخ زندگی من است.امروز تو چهار ساله شدی و من نیز چهار سال زندگی عاشقانه را پشت سر گذاشتم و با تو وارد پنجمین سال زندگیم شدم. گاهی با خود میندیشم چقدر خوب است که خداوند یکتا مرا لایق مادر شدن دانست و زندگی دوباره یعنی تو را به من هدیه کرد. مهروی قشنگم تپش قلب تو تپش قلب منم هست...
27 مهر 1393

بردیا کوچولو

سلام گل ناز قشنگم ماه مهر برای خانواده ما خیلی قشنگتر شده. دو سال پیش با ورود دو تا فرشته کوچولو به زندگیمون تو این ماه قشنگ ماه مهرمون زیبا بود و زیباتر نیز شد.زمانی که شما فرشته قشنگم داشت 2 سالت تموم می شد در یک شامگاه زیبای پاییزی زن دایی لیلا زنگ زد به من و گفت مهتاب جون حالم خوب نیست ... تا گفت فهمیدم کیسه آبش پاره شده. گفتم لیلا جون سریع برو بیمارستان بگو به دکترت خبر بدن منم الان خودمو میرسونم. خوشبختانه بیمارستان نزدیکه خونشون بود. خلاصه اون شب وقتی پشت در اتاق عمل صدای بردیا کوچولو رو شنیدیم اشک شوق تو چشامون حلقه زد و فهمیدم برای بار دوم من عمه شدم و شما صاحب یه پسر دایی ناز و ملوس شدی. الهی فداش بشم این جوجه کوچولو دیشب ک...
22 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به shaylin1 می باشد