شایلین یک شب با لباس عروس
سلام فرشته قشنگم محبوب نازنینم دیشب وقتی من تو آشپزخونه مشغول شستن ظرف بودم دیدم صدام میکنی اومدم دیدم وسط پذیرایی واستادی کنار بابایی و لباس سفید عروسی هم که موقع عروسی خاله پریناز خریده بودیم تو دستته. گفتی مامان میخوام اینو بپوشم گفتم مامانی این لباس فقط واسه عروسیه اگه تو خونه بپوشی خراب میشه حیفه. هر چی من گفتم شما بیشتر اصرار کردی و پاتو کردی تو یه کفش که الا و بلا باید بپوشم. باز هم طبق معمول من کوتاه اومدم و لباسو کردم تو تنت. بعد گفتم حالا که پوشیدی بذار یه عکس ازت بگیرم نذاشتی. بلافاصله هم گفتی مامانی بریم بخوابیم. با این لباس؟ بد جایی گیر کرده بودیم. هر چقدر من گفتم بابا گفت شین شین گفت قبول نکردی که نکردی.هر چی از پیراهنای د...
نویسنده :
مامانی
9:35