شایلینشایلین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

shaylin1

شایلین یک شب با لباس عروس

سلام فرشته قشنگم محبوب نازنینم دیشب وقتی من تو آشپزخونه مشغول شستن ظرف بودم دیدم صدام میکنی اومدم دیدم وسط پذیرایی واستادی کنار بابایی و لباس سفید عروسی هم که موقع عروسی خاله پریناز خریده بودیم تو دستته. گفتی مامان میخوام اینو بپوشم گفتم مامانی این لباس فقط واسه عروسیه اگه تو خونه بپوشی خراب میشه حیفه. هر چی من گفتم شما بیشتر اصرار کردی و پاتو کردی تو یه کفش که الا و بلا باید بپوشم. باز هم طبق معمول من کوتاه اومدم و لباسو کردم تو تنت. بعد گفتم حالا که پوشیدی بذار یه عکس ازت بگیرم نذاشتی. بلافاصله هم گفتی مامانی بریم بخوابیم. با این لباس؟ بد جایی گیر کرده بودیم. هر چقدر من گفتم بابا گفت شین شین گفت قبول نکردی که نکردی.هر چی از پیراهنای د...
19 شهريور 1392

برای دخترم عشق جاودانه ام

تولد حضرت معصومه (س) و روز دختر رو به همه دختران پاک و آفتابی  این سرزمین تبریک گفته و از خداوند عزیز براشون سلامتی و خوشبختی رو آرزو می کنم. دختر نازنین و شیرین زبانم سلام دلم میخواهد تمام کلمات عاشقانه را کنار هم ردیف کنم و شعری زیبا برای تو بسرایم که جاودانه باشد اما افسوس که من سرودن نتوانم . دخترک زیبا و مهربانم از روزی که خداوند مهربان تو را به من داد انگار تمام عشقهای بی بدیل دنیا را برایم معنی کرد. آن لحظه ای که تو را در آغوش گرفتم و فشردمت به قلبم دنیا رنگی دیگر به خود گرفت و نور امید و دلخوشی در آسمان زندگیم تابیدن گرفت. شایلین عزیزم دختر قشنگم هر چقدر از عشق مادرانه ام برایت بنویسم نمیتوانم عمق احساسم را بیان ...
16 شهريور 1392

شایلین و نقاشیهاش

پریشب آقا جون و مامان جون خونه خاله نوشین بودن خاله زنگ زد ما رو هم دعوت کرد رفتیم خونشون. اون شب بابا برگشت ولی ما خوابیدیم اونجا و چون فرداش من نمیخواستم برم اداره صبح به خاطر اینکه اینقد شما هی آبرنگ آبرنگ گفتی که مجبور شدیم ببریمت بیرون و برات آبرنگ بگیریم. وقتی برگشتیم خونه خاله یه دفتر پیدا کردیم و دادیم دستت و شروع به نقاشی کردی. وقتی نقاشیتو دیدم خیلی خوشحال شدم اخه این اولین بارت بود که شکل میکشیدی و تا چند روز پیش همش کاغذو خط خطی میکردی. این دفعه با تفکر و جدیت دایره میکشیدی و اسم هم واسش میذاشتی: خوشگلم در حال نقاشی کشیدین با آبرنگ اول اینو کشیدی وقتی ازت پرسیدم این چیه؟گفتی خونه است الهی فدات شم واقعا هم شبیه خونه است ...
5 شهريور 1392

بازم عکس

سلام ماه قشنگم دو هفته پیش با خانواده دایی موسی و دایی صمد و خاله پریناز البته بدون بابایی رفتیم سمت سولقان.جای خیلی باصفا کنار رودخونه اتراق کردیم اون روز خیلی به هممون خوش گذشت. بخصوص شما که تا تونستی آب بازی کردی.حیف که بابایی نبود اگه بود بیشتر خوش میگذشت آخه بابا واسه یه کاری رفته بود کرج. اینم چند تا عکس از شما جوجوی من شایلین به حرف عمو سامانش گوش کرد و یه ژست قشنگی گرفت. فدای ژستت بشم من اینم بردیای ملوسمه تو بغل عمه لاله. وای که چقدر دوسش دارم من. وقتی باهاش حرف میزنی فقط ذوق میکنه و لبخند میزنه. اینقد خوش اخلاقه این جوجو.ولی نمیدونم چرا شما اینقد بردیا رو اذیت میکنی؟من شرمنده میشم پیش دایی صمد و زندایی لیلا ...
5 شهريور 1392

سفر به شمال

سلام عشق قشنگم امروز میخوام چند تا عکس از اولین سفر مامان و بابا با شایلین به شمال کشور زیبای ایران بذارم. آخه یه روز قبل از عید فطر دوستم لیلا ازمون دعوت کرد بریم شمال ما هم دعوتشونو با کمال میل پذیرفتیم و بامداد روز جمعه یعنی عید فطر رهسپار شهر نوشهر شدیم. واقعا سفر خوب و به یادموندنی بود. اول از همه چون به شما خیلی خوش گذشت لذت بردم دوم هم اینکه در کنار دو تا از همکلاسیهای دوران دانشجوییم واقعا کیف کردیم.آخه خاله لیلا و همسرش و من چهار سال با هم همکلاس بودیم دوره لیسانس. البته اون وسطا یکی دو درس هم بابایی با ما همکلاس شده بود.ولی بابایی هم ورودی ما نبود. به هر حال ما که خاطرات مشترک فراوانی با هم داشتیم دوباره یه خاطره خیلی خوب با ...
27 مرداد 1392

شایلین و استخر

سلام نازنین گلم  چند روز پیش که من خونه بودم و شما مهد. وقتی میخواستم برم استخر تصمیم گرفتم شما رو هم با خودم ببرم تا برای اولین بار مایو بپوشی و استخر رو تجربه کنی. با اینکه میترسیدم خدای نکرده مریض بشی باز دل به دریا زدم و رفتم از مهد برداشتمت و رفتیم. یه جلیقه بادی هم گرفتم و بردمت داخل. وقتی وارد آب شدیم اولش خیلی ترسیدی و به مدت 5 دقیقه نمیذاشتی ببرمت تو آب و تا میذاشتمت تو آب جیغ میزدی و می گفتی نه. بریم بیرون. ولی کم کم عادت کردی و دیگه از آب نمیومدی بیرون. خیلی خوب پا میزدی و غش غش میخندیدی و از اینکه رو آب میتونستی رها بشی ذوق میکردی. الهی فدات شم خیلی دوس دارم بذارمت کلاس شنا ولی چون امسال خیلی مریض شدی و گوشات چرک کرد فعلا ...
13 مرداد 1392

چند تا عکس

سلام خوشگل مامانی. امروز میخوام چند تا عکس ازت بذارم که قبلا میخواستم بذارم نمیتونستم. اینجا دخملم اومده اداره پیش مامانش و داره در مورد خودکارا و ماژیکای رو میز من ازم میپرسه: این مال کیه؟ مال رییسه؟میشه بدی به من؟...فدات بشم من نازنینم این عکس هم مال بار دومی که تو بیمارستان بستری شدی گلم.آنژیوکت تو دستته و داری بلبل زبونی میکنی واسه مامان جونت. الهی بمیرم ایشالا دیگه هیچوقت نری بیمارستان نفسم.نا گفته نماند که اون تاپ تو تنت یه طرفه نیست بلکه یه طرفشو از تو دستت درآوردی و هر کاری هم میکردم نمیپوشیدی و میگفتی این خووووووبه. این عکس خوشگل هم تو محوطه دانشگاه ازت گرفتم. التماست کردم تا یه جا وایسی و یه عکس ازت بگیرم و اونم اینجوری ...
6 مرداد 1392

این روزای شایلین با مامانی

سلام گل ناز من میدونی که چقدر عاشقتم دنیای من. این روزا ماشالا حسابی بلبل زبون شدی و دیگه نمیتونیم از عهدت بربیایم. هر چی میخوای فقط دستور میدی و دستتو بلند میکنی و میگی ای بابا مگه من نگفتم سی دی بذار آخه منو میگی؟وای میستم هاج و واج نگات میکنم بعد سرمو میندازم پایین میرم دنبال کارم. وقتی میبینی گوش نکردم دوباره با صدای بلند ولی این دفعه با التماس میگی مامانی بیا سی دی بذار دیجه.آروم میرم برات سی دیتو میذارم و دیگه چیزی نمیگم. آخه اگه بفهمی در مقابل کارات عکس العمل نشون میدیم گریه میکنی.چند وقتیه شین شین دختر عمه ات خونه ما میمونه اوایل خیلی اذیتش میکردی چون اون خیلی ساکته. برای اینکه بتونی باهاش وارد حرف و بزای بشی هی موهاشو میکشیدی...
1 مرداد 1392

شایلین تو محل کار بابایی

سلام دخملی ملوسم وای که چقدر عاشقتم الان که اینجا نشستم دلم برات ضعف کرده میمیرم برات نازگلکم دیروز من و شما موندیم خونه و بابایی هم مدارک رو برد که اقامت شما و خودشو تمدید کنه.آخه از امسال اقامت دانشجویی بابا تموم شد دیگه باید اقامت از طریق همسر بگیره که اونم شرایط خاصی داره. بابایی که رفته بود اداره اتباع گفته بودن همسرت باید حضور داشته باشه به همین دلیل تا بابا تماس گرفت سریع یه ماشین گرفتیم بدو بدو با هم رفتیم پیشش بالاخره کارا رو انجام دادیم تموم شد و موقعی که میخواستیم برگردیم خونه شما خوشگل من گیر دادی که باید با بابا بریم شرکت. به این دلیل رفتیم شرکت و اونجا هم چند تا مهمون چینی داشتن که یکیش خیلی خونگرم بود و با شما هی حرف می...
25 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به shaylin1 می باشد