شایلینشایلین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

shaylin1

مامانی سرش شلوغه

سلام دختر نازنینم عزیز دلم منو ببخش این روزا خیلی سرم شلوغه. اصلا نمی تونم ازت بنویسم و یا عکسی برات بذارم. آخه این تنظیم عکسا رو هم نمیتونم انجام بدم چون ویندوز کامپیوترم که عوض شده هنوز نیومدن یه سری برنامه ها رو برام بریزن.بعدشم که هم تو اداره سرم شلوغه هم خونه. همش دارم دنبال خونه می گردم که بیایم نزدیک به دانشگاه و مهد کودک ساکن بشیم. تو اداره هم درگیر انجام مقدمات لازم برای جشنواره روز بین المللی شدن دانشگاه هستم. شما هم که ماشالا اینقد پدرمونو درمیاری که حد نداره. همش گریه میکنی بهونه میگیری و لجبازی میکنی. ولی هزار ماشالا حسابی سر زبون داری و همه چی رو سریع یاد میگیری. شعرای ترکی و فارسی رو برات میخونیم بلافاصله حفظ میکنی. دیرو...
16 مهر 1392

مامانی و دختر عموش

سلام دختر نازنینم. اول از همه بهت بگم که دو روزه که خیلی بچه خوبی شدی(بزنم به تخته)گوش شیطون کر. چون صبح وقتی تحویلت میدم به مامان جون اصلا گریه نمی کنی و با منم بای بای میکنی و با خیال راحت میام سر کار. دوستت دارم عشقم. همیشه اینجوری باش. شایلینم امروز صبح اومدم اداره پشت میزم نشسته بودم که یه دفعه دختر عموی خوب و مهربونم روح افزا جان یادم افتاد و بی اختیار گوشی رو برداشتم و شمارشو گرفتم. با اینکه اون معلم هست و ممکن بود سر کلاس باشه باز دل به دریا زدم و بهش زنگ زدم. خوشبختانه جواب داد. پرسیدم سر کلاسی گفت نه مرخصی هستم یه کم حال ندار بودم نرفتم مدرسه.کمی با هم حرف زدیم خیلی وقت بود صحبت نکرده بودم باهاش. گفت دیشب پسرم امیر حسین ازم خواست...
16 مهر 1392

عاشقانه

دخترک شیرین زبانم شایلین مهربانم نازنینم گل زندگیم عمرم نفسم ... عاشقانه دوستت دارم. تا بیکرانها دوستت دارم. دختر ماه جبینم شیرینی زندگیم شاد باش تا از شادی تو دلم لبریز از شادی و آرامش بشه. مهربونم آرام باش و دوری مرا تحمل کن چون دارم به سختی دوریت را تحمل میکنم. ساعاتی رو که دور از تو در محل کارم می گذرانم دلم بی قراره آرامشی ندارم. وقتی زنگ میزنم و شما بالاخره راضی میشی تا گوشی رو از مامان جون بگیری و چند کلمه باهام حرف میزنی قلبم میخواد از جاش کنده بشه. صداتو که میشنوم برای لحظاتی غم دنیا رو فراموش میکنم. آرام جونم آرام باش تا قلبم به درد نیاد. شایلینم نمی دونم چی بگم اشک از چشمام سرازیر شده. نمیدونم دیگه چرا نمی تونم مثل قدیما خوب بنویس...
16 مهر 1392

عشقولانه های مامانی و دخملی

سلام دختر نازنینم، عشق شیرینم دیشب من و شما وقتی رفتیم تو اتاق تا بخوابیم دخملی دستای کوچولو و مهربونشو میندازه دور گردن مامانی و محکم فشار میده و میگه: دخملی: مامانییییییی؟ مامانی: جونم عزیز دلم ماه قشنگم دخملی: مامانی تو منو دوس دالی؟ مامانی: وای عزیز دلم نمیدونی چقدر عاشقتم که دخملی: نه مامانی دوسم دالی؟ مامانی: آره عشقم دوست دارم دخملی: مامانی منم دوست دارم دخملی: مامانی؟ مامانی: جون دلم ماهم دخملی: چقدر دوسم دالی؟ مامانی: خیلییییییییی. اندازه همه کهکشانها دوست دارم. دخملی: مامانی کهبشان چیه؟ مامانی: خوب دخترم کهکشان تو آسمونه. خیلی بزرگه یعنی من شما رو خیلی دوس دارم دخمل...
16 مهر 1392

شایلین بزرگ می شود

سلام ملوسک شیرین من عزیز دلم چند وقتیه که ورد زبونت شده اینکه: من بزرگ شدم دیگه اصلا دیگه نمیذاری تو هیچ کاری کمکت کنم. وقتی لباستو میخوام عوض کنم میگی خودم میپوشم بعد شروع میکنی به در آوردن و پوشیدن لباسات و به سختی لباساتو میپوشی. وقتی میخوام بهت غذا بدم میگی خودم میخورم و بعد قاشق و چنگالو میگیری دستت و با اون دستای ناز و کوچولوت خودت غذاتو میخوری. وقتی میری دستشویی اول اینکه باید همه لباساتو در بیاری بعد بری دستشویی بعد هم موقع شستن که میشه میگی خودم میشورم. سر این قضیه خیلی با هم کلنجار میریم و آخر سر با جیغ و دادت خودتو میشوری و بعد من دوباره از اول میشورمت. همون پایین هم میشینی و من شیلنگو میگیرم دستاتو میشوری. همش میگی مامان ببی...
6 مهر 1392

شایلینم در نمایشگاه کودک و نوزاد

سلام دختر ملوسم هفته پیش قرار بود روز پنج شنبه شما رو ببریم نمایشگاه مادر و نوزاد و کودک، ولی من اصلا حواسم نبود نمایشگاه تا ساعت 6 هست. تازه ساعت 5 من و شما دو تایی راه افتادیم وقتی رسیدیم اونجا ساعت 5:30 بود. گفتن تا نیم ساعت دیگه تعطیل میشه بنابراین برگشتیم. آخه بابایی تهران نبود. فردا دیگه طرفای ظهر آماده شدیم و برات غذا و میوه هم برداشتم و دوباره دو تایی با هم رفتیم نمایشگاه.وقتی از طرف جنوب وارد سالن 38 شدیم اولین غرفه، غرفه مهد خودتون بود.خاله نسرین تا شما رو دید بغلت کرد و گذاشتت رو صندلی و شما هم با ذوق و خوشحالی شروع کردی به نقاشی کشیدن.یه کم اونجا موندیم و نقاشی شما که تموم شد رفتیم از غرفه های دیگه بازدید کردیم. ام...
2 مهر 1392

شایلین و تولد امام رضا(ع)

سلام ماه قشنگ من امید دلم سلام دیروز سالروز ولادت با سعادت امام رضا(ع) همون امام مهربونمون بود. امامی که در سالروز ولادتش در سال 1389 خداوند مهربان شما گل خوشبو رو به من هدیه داد. وقتی آقای دکتر طاهری روز زایمانمو مشخص کرد اصلا نمیدونستم که تو همچین مناسبتی قراره نازنین من به دنیا بیاد. دو هفته مونده به تاریخ مورد نظر وقتی داشتم تقویم رو نگاه میکردم متوجه شدم 27 مهر همون سال روز ولادت امام عزیزمون هست. حال عجیبی بهم دست داد سریع زنگئ زدم به دکتر طاهری گفتم دکتر شما میدونستید 27 مهر ولادت امام رضاست؟گفت نه چرا میپرسی؟گفتم آخه قراره شایلینمو اون روز به دنیا بیارم. گفت انتخاب تاریخ عمدی نبود. وقتی به دلیل سزارین یه هفته جلوتر قرار شد عمل...
27 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به shaylin1 می باشد