شایلینشایلین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

shaylin1

روزهای تابستانی من و مه جبینم

نا رنین مادر زیبای من سلام این روزها هوای خیلی گرم شده و بیرون نمیتونیم بریم همچنین بخاطر ماه رمضان هم بعد اذان همه جا تعطیل میشه و دیگه نمیشه جایی رفت. از اول تیر ماه هم شیفت تابستانی ما شروع شده و من کمتر میام اداره. هر چند تا 10 تیر نتونستیم از این مرخصیا استفاده کنیم ولی از دهم به اینور شنبه و دوشنبه و چهارشنبه پیشت بودم و البته امروز اومدم سرکار.مدت زمانی است که هر شب و روز کارم شده جواب دادن به سوالای بهانه جویانه شما : شایلین: مامانی شب میخوابیم صبح میشه کجا میریم؟ من: عزیزکم من میرم اداره بابا میره شرکت شما هم میری مهد شایلین: نههههههههههههه من نمیرم مهد من میخوام بمونم خونه و فقط کافیه دهنمو باز...
18 تير 1393

دخترک شیرین من

    مامانو ببخش که اینقد دیر به دیر میاد و برات کمتر مینویسه.کمی مشکل دارم ولی امیدوارم به زودی بهترتر بشم. چندی پیش با خاله فرناز همکارم و دخترش مهرک نازنین رفتیم پارک لاله تا نمایش قندک رو ببینیم. شما نازگلا خیلی با هم خوب بودید البته مهرک دختر ناز و آرومیه و شما ورجه وورجت زیاده که هر دوتون به ماماناتون رفتین دیگه چه میشه کرد. منم کوچیکتر بودم خیلی شیطون بودم و الانم اگه حالم خوب باشه ورجه وورجهام زیاده مثل خودت. تو سالن نمایش هم اولاش بدقلقی کردی چون صدای  پیرمرد قصه خیلی بلند بود و اذیت کننده بود و شما همش میگفتی بریم من میترسم. بالاخره جو قصه برات خوشایند شد و دوام آوردی. بعد از نمایش هم کمی تو پارک بازی کردی...
4 تير 1393

روزهای بهاری شایلین و یه خبر خوب

سلام به دختر عزیزتر از جونم و دوستان گلم میدونم خیلی وقته نیومدم و حسابی تنبل شدم. نمیدونم چرا ااینجوری شدم. به هر حال بعد یه مدت تنبلی دوباره سر وکله مون پیدا شد. بگم از شما دختر نازنینم که حسابی بلبل زبون شدی و با حرفات و کارات پوست منو بابا رو میکنی.خیلی وقت هم هست برای رفتن به مهد بهونه میاوردی. بماند که اون مهد هم حسابی به هم ریخته شد و مجبور شدیدم شمان و گلامونو بیارمتون بیرون و ببریمتون یه مهد دیگه. اینقدر شبا گریه میکردی و غر میزدی که من نمیخوام برم مهد دیگه دلم آتیش گرفته بود... خلاصه یه روز صبح بیدار شدیم و من یه دفعه تصمیممو قطعی کردم و با بابا بردیمت به مهد غنچه های ساعی که از قبل در موردش تحقیق کرده بودم و رفته ...
17 خرداد 1393

شایلین و چند تا عکس

عزیزترینم دخترک شیرینم سلام چند روز پیش رومینا جون  با مامانش اومدن جلوی مهدتون تا همدیگرو ببینیم. آخه رومینا جون یه مهد دیگه رفته و شما هم همش میگی منو ببر مهد رومینا. خیلی دلم میخواست از اون اولین لحظه دیدار شما دو تا فرشته یه عکس بگیرم نشد. آخه لحظه دیدار شما دیدنیه. همچین سفت همدیگرو بغل میکنید که آدم لذت میبره از اشتیاقتون. فقط تونستم این عکس رو بگیرم. فدای هر دوتون بشم من اونروز تا سر خیابون دست تو دست هم راه رفتین و حرف زدین چهارشنبه هفته پیش هم رفتیم عروسی ساناز جون شما کمی سرما خورده بودی و  این باعث نشد شما شیطنت نکنی.حسابی تو سالن میدویدی اینور اونور . نذاشتی حتی یه عکس ازت بگیرم. با اون کفشای به قول خودت تق ت...
16 ارديبهشت 1393

شایلین در جشن حنابندون

سلام عزیز دلم گل خوشگلم دختر نازنینم روز پنجشنبه هفته گذشته رفتیم حنابندون دختر دایی من ساناز جون. صبح وقتی از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم با هم رفتیم از مغازه سیب سبز واست لباس خریدم. بعد از ظهر هم مامان جونو زندایی لیلا با بردیای عسل اومدن خونمون عصر هم بعد از برگشتن من از آرایشگاه آماده شدیم رفتیم. خاله هات هم قرار بود خودشون بیان. ما زودتر از اونا رفتیم.مراسم خیلی خوب و شادی بود. قبل از اومدن داماد شما همش دنبال داماد بودی و هی میگفتی پس داماد ساناز کو. داماد کی میاد؟چرا نیومده؟اگه بیاد شب میمونه اینجا؟مامان این دخترا همه شوهر داردن؟...این روزا خیلی در مورد شوهر حرف میزنی خدا به خیر بگذرونه من اصلا آمادگی داماد گرفتنو ندارم والا...
8 ارديبهشت 1393

عید نوروز 1393

سلام به دختر یکی یه دونه ام و سلام به همه دوستان عزیزم قبل از هر چیز به خاطر تاخیرم ازتون معذرت خواهی میکنم. تنبلیه دیگه کاریش نمیشه کرد بدون مقدمه میرم سراغ تعطیلات عید نوروز امسال. سال قبل که خون به جیگر شدیم به خاطر بستری شدن نازگلمون در بیمارستان.ولی امسال جای همتون خالی خیلی خیلی بهمون خوش گذشت. بعد از4 سال دل زدیم به دریا و رفتیم به قول دوست عزیزمون مونا جون ولایتمون. سفر خیلی خوبی بود تجربه ای شیرین به همراه دختر عزیز و همسر مهربان و خوش سفرم بود. روز اول عید دیگه خیلی کلافه بودم هر چقدر هم زنگ میزدم ترمینال که بلیط رزرو کنم جواب نمیدادن. بالاخره پسر عموی عزیزم ساسان جان زحمت کشیدن به یکی از دوستانشون گفتن و ایشون هم برامون ...
26 فروردين 1393

شایلین و تولد رومینا

سلام نفسم.سلام عشقم چندی پیش یعنی 15 اسفند تولد رومینا جون دوست مهد کودکی شما بود که از قبل بهت کارت داده بود و دعوتت کرده بود. شما گل من از خیلی وقت پیش واسه تولد رومینا جون لحظه شماری میکردی. البته باید بگم رومینا جون دوست خیلی صمیمی شما هست که علاقه زیادی بهم دیگه دارین شما دو تا گل قشنگ هر وقت همدیگرو میبینین به شدت همدیگرو تو بغل میگیرین و ذوق زده میشین.آخه رومینا جون هم مثل شما برونگرا هست و خوب ارتباط برقرار می کنه.فدای هر دو تون بشم من امیدوارم این دوستی همیشه پایدار باشه و باعث بشه من و مامان عزیز رومینا جونم با هم ارتباط خوبی برقرار کنیم. ایشالااااااااا اون شب خیلی بهتون خوش گذشت. به ما هم خیلی خوش گذشت و دلمون از شادی...
21 اسفند 1392

شایلین و تولد پریناز

سلام زیباترینم. سلام قشنگ نازنینم خیلی وقته که چیزی برات ننوشتم دلم برای نوشتن از شما تنگ شده بود. متاسفانه خیلی سرم شلوغ بود این روزا. اونم بخاطر کارای اداری و برگزاری مراسمی برای دانشجویان خارجی.ولی خوب شکر خدا امروز سرم کمی خلوته و اومدم سراغ وبلاگت. وای که چقدر این روزا شگفتزده مون میکنی یعنی هم من و هم بابا رو. من و بابا هر شب از دست حرفها و کارای شما بارها و بارها اینجوری هستیم باور کن بعضی وقتا اصلا نمیتونیم حرفی بزنیم و فقط همدیگرو نگاه می کنیم. چند شب پیش یهو وسط بازیت برگشتی میگی: مامان من با بابا نمیخوام ازدواج کنم من با شما ازدواج میکنم. واییییییییی خوب من و بابا بهم نیگا میکنیم و سرمونو میندازیم پایین. یا یه وقت ...
27 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به shaylin1 می باشد